زنان در ميانه ی جنگ های «مقدس»مردان

شکوه میرزادگی

برای کسی که به کرامت انسان باور دارد هيچ جنگی زيبا نيست، هيچ جنگی به پيروزی نمی انجامد، و هيچ جنگی قهرمان ندارد ـ حتی اگر جنگی دفاعی باشد. از سربازی که کشته می شود تا سربازی که به خانه برمی گردد. هر دو قربانی و شکست خورده هستند. هيچ جنگی مقدس نيست. حتی اگر جنگی برای دفاع باشد. جنگ دفاعی هم اگرچه لازم است اما مقدس نيست.

 

ميليون ها سال پيش، غريزه ی جنگيدن برای دفاع يا تصرف، به خاطر ادامه زيست، در طبيعت هر نيمه جانور ـ نيمه انسانی شکل گرفت. اين انسان هنوز ساختمان مغزی اش کامل نشده، يا هنوز بر روی دو پای خود راست نايستاده و، ميمون وار، از درخت بالا می رفت و جست و خيز کنان بر گستره ی خاک می گشت. و تاريخ قابل استناد نيز  نشان می دهد که پديده ای به نام جنگ از آن پس هميشه در زندگی اين جانور رو به تکامل وجود داشته است ـ از جنگ بر سر طمعه ای و شکاری گرفته تا جنگ بر سر زمين و سرزمينی؛ از جنگ به طمع به دست آوردن گنجينه ای و معدن و رود و دريايي تا جنگ به خاطر معشوقی زمينی يا آسمانی.

هر کجا که راه حلی وجود نداشته، هر آن گاه که مذاکرات معقول و منطقی راه به جايي نبرده، و وقتی حس تملک بر حس عدالت چيره شده، «جنگ» شادمانه کلاه بر سر گذاشته و بر توفان نشسته و تاخته است تا هر آن چه را که بر سر راهش بوده ويران کند. و اگر معدود جنگ هايي هم در تاريخ بوده اند که از يکسو به ناگزير انجام شده و، از سوی ديگر، ارمغان شان صلح يا خوشبختی برای مردمان بوده، آن ها را بايد صرفاً موارد استثنایی و عجيب تاريخ دانست. يعنی، اگر که به درستی در تاريخ بنگری می بينی که نزديک به تمام جنگ ها نالازم بوده اند، حتی اگر به سودای ساختن بهشتی بر زمين يا در آسمان شکل گرفته باشند. جنگی نبوده است که  با خود جز ويرانی و بدبختی و فقر آورده باشد. با اين حال، همه ی جنگ افروزان تاريخ ادعا کرده اند که جنگی که سرگرم آنند هم لازم است و هم نتيجه ای مفيد به بار خواهد آورد.

اما در ميان انواع بهانه ها که موجب جنگ شده اند، از دوران باستان گرفته تا قرون وسطی و تا همين عصر ما، بدون ترديد بدترين، خشن ترين، خونخوار ترين جنگ ها وقتی اتفاق افتاده که پای توسعه و گسترش مذهب يا ایدئولوژی خاصی در ميان آمده است. جنگ های اسلامی در قرون هفتم و هشتم، جنگ های مسيحی (صليبی) در قرون يازدهم و دوازدهم، جنگ های عثمانیان (اسلامی) در قرن های سيزده تا بيست،  همه از گسترده ترين و خشن ترين جنگ های تاريخی تا قبل از دو جنگ جهانی اول و دوم اند. جنگ دوم هم که بر پايه ايدئولوژی آغاز و انجام گرفته بود. در اين گونه جنگ ها دو انسان همسان و برابر روبروی هم قرار نمی گيرند بلکه يکی از طرفين، به ضرب و زور مذهب و ايدئولوژی، خود را «موجود برتر» و طرف «بر حق» می داند و ديگری را کافر و يا فرودست تر از خود می بيند و او را  «مستحق» شديدترين رفتارها می داند.

 در دوران معاصر نيز جنگ ايدئولوژی ها و مذاهب، در پوشش های نوتری همچون جنگ با امپرياليسم، جنگ با کمونيسم، جنگ با صيهونيسم، جنگ با تروريسم؛ و نيز با نام آزاد سازی و رهایی، يا دموکراسی و حق و حقيقت و برابری ... همچنان ادامه داشته است.

به موازات اين پايداری پديده ی جنگ، جريان ديگری نيز در کار بوده است؛ به خصوص در دوران روشنگری ـ که طی آن توجه به اهميت زندگی و سلامت انسان، برکنار از هر عقيده و مرام و مذهبی، به عنوان مهمترين اصل مطرح شد و طبعاً به جنگ نيز معنايي تازه و منفی بخشيد و آن را امری نالازم و خلاف صلاح و مصلحت انسان متمدن دانست، و اگرچه نتوانست جنگ را از صحنه زندگی بشر پاک کند اما به استقرار هنجارهایی انجاميد که بر اساس آنها می شد به جنگ اعتراض کرد و جوامع را از دست زدن به آن پرهيز داد. و چنين شد که، مصلحان بشری توانستند اصولی را برای کنترل آسيب های فاجعه آميز ناشی از جنگ در نظر بگيرند. اين اصول در واقع از يک سو حقوق سربازانی را که ـ به اجبار يا داوطلبانه ـ در جنگ ها شرکت می کنند مورد حمايت قرار می دهد و، از سويي ديگر، غير نظامي ها و کسانی که کارشان جنگيدن نيست و بيشترشان کودکان و زن هستند را زير پوششی از قوانينی که بر پايه حقوق بشر ساخته شده اند می گيرد. ، اولين اين قوانين در 16 آوريل 1856 با عنوان «اعلاميه پاريس» مطرح شد و آنگاه، طی سال های بعد، جوامع متمدن بشری به توافق بر سر  قرارداد لاهه در سال 1954، و پروتکل های الحاقی به کنوانسيون های ژنو در 1949، ژنو در سال 1977، و کنوانسيون نسل کشی در سال 1949، و نيز ده ها عهدنامه و قرارداد در ارتباط با جنگ دست يافتند و همه آن ها به تدريج به تصويب اکثر کشورهای جهان رسيد.

جالب است که بدانيم اگرچه اکثر کشورهای جهان پای اين کنوانسيون ها را امضا کرده اند اما، همچنان و هنوز، جنگ بيشترين لطمه های خود را به غير جنگجويان و به خصوص بر زن ها و کودکان وارد می کند. زن ها، همان گونه که هر ستمی را به شکلی مضاعف تحمل می کنند، در جنگ ها نيز چند برابر مردها لطمه می بييند. مسايلی مثل قربانی شدن فرزند و همسر از يک سو، و گرسنگی کودکان و تجاوز به خود زن ها و کودکانشان، از سويي ديگر، آن ها را به عنوان قربانيان اول جنگ در می آورد. در واقع اگرچه جنگ متعلق به مردها ست (و حتی در چند دهه اخير که زن های اندکی نيز به عنوان سياستمدار و يا نظامی در جنگ افروزی شرکت می کنند باز نقش عمده با مردهاست) ولی اين زن ها هستند که ميانه ی ميدان ايستاده اند و از دو سوی طرف جنگ هزار و يک مصيبت برسرشان می بارد.

اگر چه موضوع «حمايت از زنان به عنوان بخشی از ضرورت احترام به خانواده» از زمان کنوانسيون لاهه در 1907  مورد توجه قرار گرفت اما پيش بينی های مکمل آن، در راستای توجه به وضعيت سلامت زن ها و کودکان به شکلی جدی در پروتکل های الحاقی به کنوانسيون های ژنو که در سال 1977 تصويب شد مطرح می شود.

از مجموع 560 ماده ی مصوب در کنوانسیون های ژنو و دو پروتکل الحاقی به آنها (1977)، در زمینه ی توجه به حقوق بشر، 42 ماده به جلوگيری از خشونت عليه زنان در زمان جنگ اختصاص دارد و در کنوانسيون مربوط به نسل کشی (1946) نيز تجاوز به زن ها به شکلی روشن به عنوان جنايت عليه بشريت دانسته و ممنوع اعلام شده است.

در عين حال، اين واقعيت را نمی توان از نظر دور داشت که زن ها اولين خواستاران و مدافعان صلح بوده اند. در اوايل قرن بيستم و به خصوص در ارتباط با جنگ جهانی اول (1917 – 1921) ناگهان گروه های زنان صلح دوست، که بيشتر از ميان زن های برابری خواه می آمدند، در کشورهای اروپايي و امريکا سر برداشتند و به طور جدی در مقابل جنگ ايستادند و همين گونه تلاش ها بود که جامعه ی بشری را واداشت تا نگاهداری از صلح جهانی و امنيت بين المللی را، به عنوان وظيفه ای مهم و جدی، در اولين منشور بين المللی (1945) و پس از آن در اعلاميه حقوق بشر (1948) ثبت کنند.

*****

با اين همه، اکنون، يعنی در آغاز قرن بيست و يکم، نه تنها توفان ويرانگر جنگ همچنان بخش هايي از زمين را پوشانده بلکه آسيب هايي که از اين جنگ ها متوجه زن ها و کودکان می شود، به دليل حضور زن ها در زندگی اجتماعی، و سوء استفاده های تاکتيکی از آن ها، به مراتب و بسا بيشتر و گسترده تر از گذشته است. تجربه های جنگی در همين صد ساله ی گذشته  نشان می دهد که خشونت‏هاى جسمى، تجاوزهای جنسی، حاملگى‏هاى اجبارى، قاچاق، تن فروشی،(1) از مسايل روزمره زن ها در هر جنگی و به وسيله ی هر گروه سربازی از هر کشوری است. علاوه بر اين، جنگ ها نه تنها اثرات فوری (در حين برقراری جنگ) را برای زن ها بهمراه می آورد، بلکه پس از پايان جنگ نيز، با ناامن شدن فضای جوامع جنگ زده، آن ها را از برخورداری از حقوق خود دور می کند. زن جنگ زده، شوهر و فرزند از دست داده، مورد تجاوز يا تحقير قرار گرفته و زير سلطله ی مردسالارانه فاتحين مانده (چه در سرزمين خودش و چه از سرزمين های دشمن) جز بيکاری و فقر و در خود فرو رفتن و گرفتار انواع افسردگی ها و نابرابری ها شدن راهی برايش نمی ماند. و تازه اين تجربه ها بر اساس آمارهای منتشر شده است و بسياری از آمارها، مثل آمار جنگ ايران و عراق به دليل اين که حاکمين می خواهند مردم از جنگیدن نترسند و هميشه آماده رفتن به جبهه ها باشند منتشر نشده است.

در حال حاضر، صدها موسسه و نهاد و انجمن عليه جنگ و به عنوان صلح طلبی در سراسر دنيا در تلاش اند تا جلوی جنگ را بگيرند، برخی شان به  ساخت سلاح های هسته ای يا داشتن آن ها اعتراض می کنند، حتی سازمان های بين المللی وابسته به سازمان ملل سعی در کنترل ابزاری دارند که جنگ را مرگبارتر و هراس انگيزتر می کند. اما مهم تر از همه آن است که، حداقل از ديد مردمان متمدن و با فرهنگ، جنگيدن و کشتن و ويران کردن، به هر نام و دليلی که باشد، ديگر عملی قهرمانانه نيست، و تقريبا بر همگان روشن است که هيچ جنگی با خودش خوشبختی و آرامش و آزادی نمی آورد.

اما جنگ همچنان به کار خود مشغول است؛ می کشد و ويران می کند و، همچنان و بيش از همه، زن ها و کودکان را می بلعد. در اين مورد کافی است نگاهی به چند جنگ اخيری که شاهد آن بوده ايم از جمله جنگ ايران و عراق در سرزمين خودمان بياندازيم و به خصوص به تازه ترين آن، يعنی همين جنگ اسراييل و فلسطين توجه کنيم که به تنهايي، در ظرف چند سال گذشته، 5515 کشته ، 7480 زخمی داشته است که از اين تعداد 1846 کودکان کشته شده و زخمی شده بوده اند. (2) يعنی، و به اين ترتيب، همه ی آن پروتکل ها و کنوانسيون هايي که به نام قوانين جنگ نام گرفته نتيجه ی کاملا موثر و با اهميتی نداشته است.

اما به راستی چه چيز می تواند مقابل جنگ بايستد؟ بسياری معقتدند که امروزه موجی ضد جنگ در جهان راه افتاده که به موجی شباهت دارد که در دهه 60 ميلادی بوجود آمد و صلح را به عنوان خواستی مبرم و حياتی مطرح کرد.  اگرچه نمی توان منکر شد که اين خواست بسيار موثر است اما، واقعيت های بين المللی تا کنون نشان داده اند که اين موج های ضد جنگ بيشتر در کشورهای پيشرفته موثر بوده اند. به همين آمريکای امروز نگاه کنيم. کمتر کسی ترديد دارد که مهمترين دليل شکست حزب جمهوری خواه جنگ عراق و اعتراض شديد مردم و به خصوص زن های آمريکايي بوده است. زنان آمريکايي يا اروپايي، همچون مادران خود در اواخر دهه دوم قرن بيستم، به خوبی می دانند که چگونه می توانند فرزندان و همسران خود را از جنگيدن منع کنند و آنگاه هم که نتوانند می دانند که چگونه مقابل حکومت «جنگ طلب» خود بايستند و سران آن را از حکومت برکنار کنند.

زن آمريکايي يا اروپايي البته اين شانس را هم دارد که قرن هاست کسی نبوده تا جنگ را همچون يک امر مقدس الهی به او تحميل کند. در سرزمين ما، در کنار شعارهای صلح طلبی، به طور دايم مردمان ناآگاه و به خصوص زن ها را تشويق می کنند تا پسران و همسران خود را چنان تربيت کنند تا هميشه آماده جنگ هايي باشند که مقدس خوانده می شوند.

به طور کلی، در ديد اکثريت زنان کشورهای پيشرفته، صلح يکی از مهم ترين موهبت هاست. مثلاً، شما ممکن است در اين کشورها کسانی را ببينيد که در جريان يک جنگ يکی از طرف های در گير را بر حق بدانند و برای نظر خود دلايلی هم ارائه دهند، اما بعيد است که در صدها نهاد غير دولتی مربوط به صلح کسانی را پيدا کنيد که جنگی را لازم و جنگ ديگری را نالازم بخوانند. چرا که برای فعالان صلح طلب اين سرزمين ها، صلح بر فراز پايه هایی از حقوق بشر نشسته است.

اما در سرزمين های ما، حتی بيشتر انجمن و گروهای طرفدار صلح مان نيز دارای جهت های خاص هستند و در قضاوت هامان مذهب، مليت، دوستی و دشمنی با طرف جنگ کننده يا حتی افراد شکنجه کننده اثر دارد. اين امر نشان می دهد که مخالفت ما با جنگ ماهيتی احساسی دارد و نه اصولی و، در عين حال، هنوز عميقاً به وجود ارتباطی قطعی بين جنگ و زيرپا افتادن حقوق بشر باور نداريم.

در واقع، همه ی کنوانسيون ها و پروتکل هايي که با نام حقوق جنگ، يا قوانين جنگ مطرح اند نشان می دهند که راه حل پايان جنگ وجود اين قوانين بر روی کاغذ نيست و به موازات آن بايد در پی آموزش و نهادينه کردن صلح و آگاه ساختن مردمان نسبت به زشتی های جنگ بود. چنين کاری امکان پذير نيست مگر از طريق گسترش مفهوم حقوق بشر به وسيله فعالان سياسی و فرهنگی جوامع مختلف و در عين حال خواستاری نيروی اعمال آن از سوی سازمان های بين المللی به صورت های قانونی در کشورهای ديکتاتورزده و انباشته از تبعيض و نابرابری. و به همين دليل کوشش برای ايجاد و توسعه ی سازمان های حقوق بشر در کشورهای مختلف می تواند بسی بيشتر از پيدايش سازمان ها و نهادهای صلح طلب به آموزش گسترده ی مردمان کمک کند.

اما نکته ی مهم تر آن است که صلح، بدون حقوق بشر، می تواند مذهب داشته باشد، می تواند برابری را درک نکند، می تواند بهشت و دوزخ داشته باشد. می تواند از مليت برتر و جنسيت برتر بگويد. شرط و دليل داشته باشد. در حالی که صلح برآمده از دل حقوق بشر دارای هيچ جهت گيری و استثنایی نيست.

برای کسی که به کرامت انسان باور دارد هيچ جنگی زيبا نيست، هيچ جنگی به پيروزی نمی انجامد، و هيچ جنگی قهرمان ندارد ـ حتی اگر جنگی دفاعی باشد. اگر دزدی به خانه شما حمله کند و شما او را بکشيد از مجازات معاف می شويد اما کسی هم به شما مدال قهرمانی نمی دهد. از ديد يک معتقد به حقوق بشر، در هر جنگی همه قربانی اند؛ از سربازی که کشته می شود تا سربازی که به خانه برمی گردد. آنها هر دو قربانی و شکست خورده هستند. هيچ جنگی مقدس نيست. حتی اگر جنگی برای دفاع باشد. جنگ دفاعی هم اگرچه لازم است اما مقدس نيست.

و چنين است که رژيم های ديکتاتوری، چون حاکمين بر کشور ما، منافع خود را به خوبی می شناسند و در حالی که درهای سازمان های حقوق بشری را پلمپ می کنند، اجازه می دهند افراد علاقمند و انساندوست تا دلشان می خواهد سازمان و انجمن و گروه صلح راه بيندازند. اما  اين صلح را آن ها برای خودشان می خواهند تا از خشم ديگران در امان باشند و بتوانند به راحتی برای جنگ افروزی های هميشگی خود آزادی عمل داشته باشند.

 

پانويس

1. در کنگو در طول جنگ 5 هزار زن مورد تجاوز قرار گرفتند

    در رواندا ، 20 درصد زنان در معرض سوء استفاده جنسی واقع شدند          

    در سیرالئون ، 94 درصد زنان برده داری جنسی در دوران جنگ را تجربه کردند .

    در عراق به 400 زن و دختر در طول جنگ آمریکا با عراق و پس از آن تجاوز شد.

    در طول جنگ های کامبوج 250 هزار زن به ازدواج های اجباری تن دا دند .

    در جنگ بوسنی و هرزه گوین بین 20 تا 50 هزار زن مورد سوءاستفاده جنسی قرار گرفتند.

 

2ـ  کشته شدگان از سال 2001 الی 2009

سال                           فلسطینی                      اسرائیلی

2000                          279                               41

2001                          469                               191

2002                          1032                             421

2003                          588                               185

2004                          828                               108

2005                          216                               48

2006                          678                               25

2007                          396                               13

2008                          625                              6                                 

تعداد کل کشته شدگان در 8 سال گذشته:

فلسطینی 4486  ( 842 نفر از آنها کودکان)

اسرائیلی 1032  (126 نفر از آنها کودکان)  

تعداد زخمی ها در سه سال گذشته

فلسطینی ـ 6297 ( 864 نفر از کودکان زخمی شده اند)

اسرائیلی ـ 1183 ( 14 نفر از کودکان زخمی شده اند)          

         (برگرفته از مقاله ی «جنگ اسراييل و حماس» از دکتر هوشنگ آريانپور)

 

 

  منبع :   http://shokoohmirzadegi.com/10.AZNEGAAH/Az%20Negaah%20e%20Yek%20Zan/AZ.01.10.09.htm

 

بازگشت به صفحه اصلی