چند سال پیش که در ایران درس میخواندم در میان خانمها در رشتهی فلسفه دو دسته دانشجو اکثریت داشتند. کسانی که مانند عمدهی آقایان از سر اتفاق به این رشته آمده بودند و گروهی که فلسفه را برگزیده بودند تا ایمان و اعتقادات مذهبیشان استوارتر و "عقلانیتر" شود. اقلیتی هم البته در هر دو گروه خانمها و آقایان پیدا میشدند که آشنایی و علاقهای به فلسفه داشتند و احتمالا با آرزوهای بزرگ و یا بیهیچ آرزو و تمنایی آمده بودند تا فلسفه بخوانند. از آنجایی که متاسفانه مثل اکثر مردان ایرانی اغلب استادان "مذکر" در علوم انسانی چندان باوری به زنان به عنوان رکن اصیل جامعه و تاریخ معاصر ندارند اغلب پیش میآمد تا در بحثهایی که در کلاسها در میگرفت من و چند نفری از دیگر دوستان علیه این گرایش غالب و غلط موضع بگیریم و تاریخ تحولات اجتماعی و فکری را "تاریخ مذکر" بنامیم. بعضی از خانمها هم در این بحثها شرکت میکردند و نمونههایی را میگفتند که احتمالا هر انسان آزاد اندیشی بود از این ظلمها و نادیده گرفتنها که بر زنان در ایران و جهان معاصر رفته است سر افکنده میشد. بگذریم که البته بیشتر آقایان مدرس که دستی در سیاست رسمی داشتند و دارند- از نمایندگی و ریاست مجلس گرفته تا مشاور و معاون رئیسجمهور- با نگاهی تلخ به حرفهای ما میخندیدند.
یک روز در میانهی بحث با یکی از همین آقایان که مدعی بود فلسفه چون به
کلیات میپردازد و زنان را قوت عقل در این باب نیست و چه بسا که دختران
بجای فلسفیدن باید به رشتههایی نظیر روانشناسی کوچ کنند بودیم که یکی
از دختران دانشجو بر خلاف نظر اکثر خانمها شروع به دفاع از مدرس و چند
نفر از آقایان موافق با او کرد و مثالی زد که باب بحث بسته شد و
کرکرهی گفتگو پایین آمد. او که به گفتهی بعضی از همکلاسیها از
شاگردان مصباح یزدی بود گفت کاملا حق با آقای دکتر است، ما زنان به شدت
موجوداتی احساساتی و جزئیبین هستیم و به همین دلیل هم هست که هرگز یک
فیلسوف و متفکر طراز اول درمیان زنان ظهور نکرده است- بگذریم از این که
این ادعا از پایه بیبنیاد است. او در ادامه چند مثال از بحثهای حوزوی
آورد و گفت: "من خودم در شبهایی که دادگاه کرباسچی از تلویزیون پخش
میشد ضمن اینکه سعی میکردم تمام جریانات را به دقت دنبال کنم،
نمیتوانستم تا آخرین جلسه تصمیمگیری درستی بکنم. شبی که کرباسچی حرف
میزد حق را به او میدادم اما فردا شب که قاضی اژهای حرف میزد متوجه
اشتباهم در قضاوت میشدم."
اما مهمترین فراز گفتههای این همکلاسی سابق آنجایی بود که به حکم کردنش رسید و باعث شد تا امروز این خاطره را اینجا ثبت کنم. او گفت: "مهمترین دستاورد دادگاه کرباسچی برای من و همهی دختران و زنان آگاه که میخواهند در ادارهی جامعهی امروز و فردا شریک شوند این است که ما زنان توان دوری کامل از احساسات بیمنطق و کور را نداریم زیرا که خداوند ما را برای دیگر کارها آفریده و آن دسته از امور بنیادی در جامعه مثل قضاوت و هدایت باید به دست مردان باشد تا همگی سعادتمند شویم."
اما چرا این خاطره ارزش بازگو کردن را دارد؟ دختر قصهی ما که امروز از
جمله زنان آگاه با همان تعریف خودش شده، از قضاء حکم مشاورت عالی در
امور زنان را در سازمانی از توابع وزارت آموزش و پرورش گرفته است.
مشاوری که احتمالا تمام سعیاش را خواهد کرد تا نشان دهد زنان برای "آن
کار دیگر" ساخته شدهاند نه برای ساختن فردا و سعادتمند کردن جامعه.
به قول برشت آن کس که میخندد هنوز خبر هولاناک را نشنیده است.