عروسي منا

با منا يك مدرسه مي رفتيم. همسايه مان بودند. يعني همسايه مان شدند. از وقتي مادرش براي بار دوم يك قهر اساسي كرد و به خانه پدري ش برگشت همسايه مان شدند. مژده خانم دو تا دختر داشت تقريبا هم سن و سال من. دلم برايشان مي سوخت كه چرا پدرشان با آنها نيست. آن موقع ها معتاد چه مي فهميدم يعني چه. واژه طلاق هم كه اصلا به گوشم نخورده بود. فقط مي ديدم كه منا و خواهرش از همان هفت هشت سالگي با مادرشان توي خانه پدربزرگشان زندگي مي كنند و مادرشان كه آرايشگر است برايشان پول در مي آورد.

هفته پيش عروسي منا بود. حسابي خوشگل شده بود و داماد هم بدك نبود. آقاي خواننده با صداي نكره اش مي خواند: "تو ماه آسموني در شب تارم" و بعد از هر آهنگ هم از مهمان ها مي خواست به افتخار ماه داماد و "دوشيزه" عروس خانم كف بزنند. از دست همين آقاي خواننده بنده خيلي سوختم آن شب. چون به يك باره وسط عيش و شادي به يادم آورد كه جايي كه در آن زندگي مي كنم قانوني مدني دارد و تويش ماده هاي بسياري از جمله ماده 1105  دارد كه حرف جالبي مي زند. آقاي خواننده از پدر عروس خانم دعوت كرد روي صحنه برود و از او به خاطر تلاش هايي كه براي بزرگ كردن دخترش و تفويض او به داماد كرده بود تشكر كرد.

از پدر منا كه دختر با كمالاتي شده تشكر كردند چون مشخص بود در خانواده خوبي بزرگ شده و رياست خانواده از خصايص مرد است. از او دعوت كردند افتخار بدهد و روي سن برود چون همسر سابقش پانزده سال دخترانش را به هر سختي كه شده در خانه پدري بزرگ كرده بود و خرجشان را داده بود و راهي دانشگاهشان كرده بود اما رياست خانواده از خصايص مرد است.

اتفاقا پدر گلناز هم به اين خصيصه دچار بود. در تمام سال هايي كه توي خوابگاه با هم زندگي مي كرديم هويت پدرش را پنهان كرده بود و تنها مي دانستيم دوستش ندارد. مي ديديم مادرش كه بازنشسته بود دو شيفت كار مي كند و خودش و خواهرش هم به هر سختي شده كار مي كنند. مي ديديم مادرش در خانه اي جدا از پدرش زندگي مي كند. هر سه فرزندش را خودش عروس و داماد مي كند و اگر پدر دعوتشان را اجابت كند و در مجلس شركت كند لطف كرده است. بعدها فهميديم پدري كه خصيصه ش رياست اين خانواده بوده اموالشان را دود كرده و در دلشان مرده است.

شوهر خاله مرضيه يادم نرود. خصيصه او در رياست شدت بيشتري داشت. بيست سال پيش به بهانه مداوا به هلند رفت و هيچ وقت برنگشت. فرزند بزرگ خاله رماتيسم دارد. دو فرزند ديگرش ازدواج كرده اند، يكيشان بچه دارد و يكي هم هنوز درس مي خواند. خاله كه با سرطان دست و پنجه نرم مي كند پرستار سالمند است چون رياست از خصايص شوهرش است اما كار كردن و دادن خرج بچه ها از وظايف اوست. در ضمن او رياست خانواده ديگري را نيز در هلند به عهده گرفته است.

از ديگر صاحبان اين خصيصه كه يادم مي آيد شوهر ليلا خانم است كه بعد از دو بار سقط جنين به خاطر كارهاي سنگين خانه هاي مردم با شكم برآمده سعي مي كند زندگي اي را اداره كند كه دوستش دارد و آن آقا همين طور كه سرش توي منقل است رياست مي كند تا خصيصه اش زير سوال نرود.

چه مي شود كرد؟ خصيصه است ديگر! وظيفه و مسووليت نيست كه كسي با عذري بتواند از انجامش سر باز بزند. تكليف نيست كه براي انجام ندادنش عذري باشد. امتياز نيست كه كسي به ديگري ببخشد. خصيصه است و هر موجودي كه آلت جنسي مردانه دارد، چه بخواهد چه نخواهد، رييس مي ماند.

بازگشت به صفحه اصلی