بازگشت به صفحه اصلی                   

علیه تبعیض
سازمان دفاع از حقوق زن در ایران

 

 

 

 

تهمینه تارا: کودک و زلزله

 

ایران یکی از کشورهایی است که میزان بلایای طبیعی و بویژه زلزله در آن زیاد است؛ متاسفانه در اثر کم کاری و بی دقتی مسئولین؛ هر ساله عده ای از عزیزانمان را در اثر این بلایای طبیعی از دست می دهیم و بازماندگان حوادثی چون زلزله یا سیل و... دچار آسیبهایی می شوند که می تواند تا سالیان متمادی آنها را گرفتار سازد. لذا توجه به مسائلی از این قبیل می تواند در کاهش خسارات ناشی از زلزله مفید واقع شود.
 


 

اولین پرسشی که بعد از زلزله به ذهن هر فرد می رسد این است که چند نفر آسیب دیده اند یا میزان خرابی ها چقدر است؟ متاسفانه در این میان کودکان، مصیبت دیدگانی هستند که کمتر دیده می شوند و شاید بعد از فروکش کردن بحران اولیه به یادمان می آید که چه بر سر کودکانی که بی سرپرست شده اند می آید. غم و اندوه وارده بر روان کوچک آنها را کسی نمی بیند و همه تصور می کنند کودکان فارغ از مشکلات دنیا در دنیای کودکی اشان به بازی مشغول هستند و غمی بر آن سایه نیانداخته است و درکی از هیچ چیزی ندارند؛ در صورتی که کودکان می بینند و می فهمند و بییشتر اوقات برای همیشه به ذهن می سپارند و بحرانی که کودک در آن گرفتار می شود گاهی چنان عمیق است که آثار مخرب آن غیرقابل جبران می شود. این مهم است که آنها را در اولویت قرار دهیم. کودکان در خفا و به شیوه خودشان سوگواری می کنند که به گفته برخی از روانشناسان ابتدا انکار و پس از آن فوران احساسات مانند گریه و ناله کردن است. بعد از این مرحله است که متوجه می شود چه بر سر خانواده و کسانی که دوستشان می داشته، آمده است و ترس اینکه بقیه عزیزان را دوباره در حوادث دیگری از دست دهد تا مدتهای طولانی با خود همراه خواهد داشت و یا ترس از تنها ماندن و عدم امنیت و یا خواب آشفته دارند. به گفته برخی از روانشناسان بعد از این مرحله افسردگی به سراغ حادثه دیدگان می آید. همواره باید به خاطر داشت که زمان لازم برای بازگشت فرد آسیب دیده به زندگی طولانی بوده وهمواره نیازمند کمک و همیاری دیگران می باشد. این آسیب ها همانند شکاف گسل های زمین شناختی هستند که معمولا آمادگی زلزله را دارند آن هم زلزله های بسیار شدید.

مشکلات روانی تنها شامل کودکانی که پدر و مادر خود را از دست داده اند نمیشود بلکه اثر تخریبی خود زلزله برروی کلیه کودکان میتواند اختلالاتی از قبیل افسردگی، اضطراب، تندخویی و انزوای اجتماعی به همراه داشته باشد.

بر پایه تحقیقی که در این زمینه انجام شده است، مشکلات روحی کودکان آسیب دیده بیانگر عمومی بودن شرایط نامطلوب زلزله است؛ که جایی برای اندازه گیری متغیرهای مهمی از قبیل فقدان والدین، دست کم در کوتاه مدت، باقی نگذاشته است.

اثرات اجتماعی – روانی زلزله

هرگاه نظم اجتماعی، خواه در اثر تغییر نقشها و پایگاهها در ساخت روابط اجتماعی و کارکردهای خانواده و خواه در اثر وقایع دیگر از قبیل جنگ، یا سوانح طبیعی و امثال آن از هم بپاشد، بی سازمانی یا نظام گسیختگی پدید می آید.در این وضع، نقشها به درستی ایفا نمی شود، هنجارها دچار ضعف و اختلال می شود، نظارت و کنترل اجتماعی، به خوبی صورت نمی گیرد، و جریان اجتماعی شدن در جامعه مختل می شود. به عقیده دورکیم، «بیگانگی به نوعی حالت فکری اطلاق می شود که در آن فرد به واسطه اختلالات اجتماعی، دچار نوعی سردرگمی در انتخاب هنجارها، تبعیت از قواعد رفتاری و پوچی است...»1

به طور کلی آثار روانی - اجتماعی زلزله را می توان در سه سطح متفاوت دسته بندی کرد:

1- در سطح فردی می توان تحت مفهوم آنومی به آن اشاره کرد.

2- در سطح خانوادگی؛ با مرگ بعضی از اعضای خانواده که انسجام آن از بین می رود و خانواده گسیخته می شود.

3- در سطح اجتماعی می توان بی سازمانی و بی نظمی و از هم گسیختگی سازمانها و امدادگران و مددکاران اجتماعی را مشاهده نمود.

مهمترین مشکلی که می توان برروی کودکانی که والدینشان را از دست داده اند مشاهده نمود وضعیت پذیرش آنها در خانواده های بستگان می باشد که خود آن خانواده ها به دلیل از دست دادن خانه و زندگی شان دچار فقر مالی، و منابع ناکافی می باشند که خود می تواند فضای نامناسب زندگی را برایشان بوجود بیاورد. و نکته دیگر این که در زندگی این کودکان آرامش و خلوتی برای خودشان وجود ندارد چون تا مدتها احساس می کنند مهمان هستند. بنا به مطالعات اسکارلوئیس این موضوع یکی از ویژگیهای اصلی فرهنگ فقر است. فرهنگ فقر با طیف وسیعی از آسیبهای اجتماعی، انحرافها و نابسامانیهای شخصیتی پیوسته است که منجر به بروز آسیبهای فردی و بحران در روابط خانوادگی و خویشاوندی، بروز و تشدید انحرافها و آسیبهای اجتماعی می شود. هر چقدر شرایط سامان یافتن کودکان از حیث بهداشت، تغذیه، توجه به آثار روانی و... زودتر انجام شود آثار مخرب آنها بر رفتار اجتماعی و شخصیتی کمتر می شود.

در رابطه با کودکانی که والدین خود را از دست می دهند به نظر می رسد بازگردان این کودکان به روابط روزمره مهمترین شیوه استفاده از آنها در فعالیتهای اجتماعی نخستین با گروهها و سازمانهای دومین (ثانویه) می باشد که هماهنگ کردن این افراد خود نیروهای باتجربه ای را می طلبد.

در تجربه ای که از بم داشتم کودکان بی سرپرستی که به خویشاوندان نزدیک سپرده شده بودند شاید ابتدا سرپرستان افراد مناسبی به نظر می آمدند، اما مشکلاتی در این زمینه وجود داشت که به آنها اشاره می کنیم:

سرپرستان جدید که از میان خویشاوندان انتخاب می شوند، از حیث امکانات مادی و تواناییهای جسمی در وضعی نیستند که بتوانند به آسانی بار یک یا چند مهمان خردسال و نوجوان را با تمامی نیازهایشان بر دوش بکشند و در واقع این مسؤولیت در پی یک وضع ناخواسته، نامطلوب و اضطراری به آنها تحمیل شده است.

سرپرستی کودکان توسط افراد مختلف مشکلات مختلفی را برای کودکان بوجود می آورد مثلا پدربزرگ یا مادر بزرگ کودک که در اثر کهولت دچار بیماریهای گوناگونی می باشند و یا در اثر از دست دادن فرزند خودشان ناراحت و غمگین هستند، همین طور تفاوتهای ناشی از سن می تواند دردسرهایی داشته باشد و تحمل پذیرش کودک را نداشته باشند.

گاهی اوقات عمو، دایی، خاله و یا عمه سرپرستی کودک را به عهده می گیرد که ممکن است اولا فرزندان خودشان از بین رفته باشند و خواهر و یا برادر خود را از دست داده باشند و یا خودشان هم آسیب دیده باشند؛ این در صورتی است که کودکی با ویژگیهای خاص به خانواده اضافه شده است.

گاهی اوقات سرپرستان جدید با عدم رضایت همسرانشان مواجه می شوند این امر اغلب موجب بروز حساسیت و اختلافات کوچک و بزرگ خانوادگی (میان زن و شوهرها) شده است. عدم سازگاری و تفاهم فرزندان میزبان و بستگان میهمان مشکل دیگر این گونه ها خانواده هاست. این دو گروه ممکن است از نظر سنی نزدیک به هم باشند.

نکته مهم دیگری که در بعضی از خانواده ها مطرح می شود، نامحرم بودن (اعضای جدید به ویژه دختران) با برخی از افراد خانواده سرپرستان است که اغلب موجب نگرانی شده است و می تواند مشکل آفرین باشد.

گاهی اوقات فرد مجردی در خویشاوندان ممکن است سرپرستی کودک را به عهده بگیرند که برای فرد صاحبخانه این بار گرانی است زیرا شخصی بدون برنامه ریزی و به یکباره به زندگیش وارد شده که شاید فرصتهای زندگی خودش را از دست بدهد از طرفی کودک پذیرفته شده احساس عدم امنیت و نگرانی برای آینده می کند زیرا تصور می کند که سرپرست تجربه کافی در زندگی ندارد.

واضح است که زندگی برای کودکی که مهم ترین حامی زندگی را از دست داده است، به لحاظ روحی و جسمی دچار فرسایش غیرقابل تصوری می شود و اینکه در چنین محیط پر تشنجی که زن و شوهر درگیر هستند کودکانی که دچار فقر مالی هستند با مهمانان ناخوانده چه باید کرد و یا مهمانان با صاحبخانه چطور باید رفتار کنند محیطی که نه انتخاب در کار بوده بلکه اجبار و نداشتن حق انتخابهای بهتر؛ باید شاهد بدرفتاری در زندگی باشند؟

با توجه به مسائل بوجود آمده در خانواده جدید کدام گروه می توانند احساس رضایت بیشتری داشته باشند؟ کودکان یا سرپرستان؟ و یا جنبه های منفی که از طرف سنت تحمیل می شود و عرف و قواعد اجتماعی آنان را تایید می کند می توان نادیده گرفت؟

مساله از دست دادن خانواده در اثر زلزله مسئله ای است که نیازمند به برنامه ریزی در جهت سازماندهی شرایط جدید برای این افراد است و هر گونه اقدام در این زمینه مستلزم مطالعات در شرایط فرهنگی و اجتماعی محلی آن منطقه را می طلبد.


منابع:

1. محسنی تبریزی، ص 31، 1370.

توسلی، غلامعباس، 1370، نظریه های جامعه شناسی، تهران، سازمان مطالعات و تدوین کتب درسی(سمت).

رییس، لینفورد، 1364، مختصر روان پزشکی، ترجمه گروه مترجمان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.

کوزر، لوئیس، 1368، زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناس، محسن ثلاثی، تهران، انتشارت علمی، تابستان.

لوئیس، اسکار، 1369، فرزندان سانچز، ترجمه حشمت اللّه کامرانی، تهران، سازمان انتشارات جاویدان.

تحلیل و تبیین مسائل و مشکلات روانی- اجتماعی کودکان بی سرپرست شده در زلزله شهر رودبار: زند، مهناز
         

 

بازگشت به صفحه اصلی