زنان و
زندگی روزمره
"مریم آزاد"
زندگی «روزمره» و «غیر روزمره» دو وجه زندگی انسان
را از نظر مضمون و محتوا در دو بعد فردی و اجتماعی
تعیین میكند و وحدت متضاد این دو وجه زندگی، کل
حیات را دربرمیگيرد.
زندگی روزمره وجه طبیعی و خودبهخودی انسان در
قلمرو تولید و باز تولید فردی است و زندگی غیر
روزمره معرف تولید و بازتولید آگاهانه مادی و
معنوی اجتماعی، معطوف به ضرورتها و اهداف اجتماعی
است. زندگی روزمره معرف زندگی و كردار كمابيش
يكنواخت و تكرارشونده انسان برای بقاست؛ همين و بس.
نمیخواهم بگويم زندگی روزمره بیاهميت است يا
كارهايی كه ما هر روز به دفعات انجام میدهيم بیآنكه
نيازی به انديشيدن درباره آنها داشته باشيم، بیارزشاند.
اتفاقا به نظرم مطالعه اين شكل ظاهرا بیاهميت كنش
متقابل اجتماعی بسيار هم مهم است. بهخصوص اگر
مقصود ما از پرداختن به اين مسئله اين باشد كه
بيشتر اوقات در تقسيم كار اجتماعی، زنان در وجه
زندگی روزمره محبوس شدهاند؛ زندگیای كه بر اساس
تكرار الگوهای همانند رفتار، روز به روز، هفته به
هفته، ماه به ماه، و حتی سال به سال سازمان پيدا
كرده است. مثلا به آنچه يك زن خانهدار ديروز و
روز پيش از آن و هفته پيش از آن انجام داده نگاه
كنيد. او بيدار میشود، صبحانه میدهد، فرزندش
را تا مدرسه همراهی میكند، بيرون مدرسه با دوستی
خوشوبش میكند، برمیگردد، جارو میكند، ناهار
درست میكند، به فرزندش كه از مدرسه برگشته غذا میدهد
و... .
اين قضيه در مورد دختران تحصيلكرده هم به چشم میخورد:
آنها به دانشگاه میروند، با اكراه كتابهای درسیشان
را میخوانند، هر دو ساعت يك بار آرايش میكنند،
به فكر اينند كه جذاب به نظر آيند، مدام در صحبت
با دوستانشان از شوهر و شوهريابی و ازدواج و
شرايط ازدواج(معمولا پول و زیبایی)حرف میزنند و
ممكن است تا آخر عمرشان هم موقعيتشان در اين جهان
را همينطور تجربه كنند. ممكن است در صورت خارج شدن
از اين ساختار حتی گهگاه احساس خطر كنند، ممكن
است به نقشی كه در اين موقعيت دارند قانع باشند و
حتي افتخار كنند. ممكن است در صورت خارج شدن از
ساختار زندگی روزمره با الگويی كه بیان شد، زندگیشان
بیمعنا شود؛ بیآنكه به اين نتيجه رسيده باشند كه
كارهای عادی هر روزهشان و كنشهای متقابلی كه اين
كارها، آنها را با ديگران درگير میكنند، به زندگیشان
ساخت و شكل میدهد. بیآنكه به اين نتيجه رسيده
باشند كه درباره خودشان و توانايیهايشان هيچ نمیدانند.
بیآنكه هيچ گاه به اين پرسش فكر كنند كه چرا وضعشان
به اين صورت فعلی است. چرا ساخت هستیشان به اين
شكل در آمده؟
چون بينش روزمرهشان عرصه دانستههای عادی و بديهی
است. در اين عرصه هيچ دانسته ترديد برانگيزی نيست.
اكثر آنها، چه آنان كه درگير رفتوروب خانه و بچه
و زندگی هستند و چه آنان كه تمام روز را در حال
ميكآپ و جسمآرايی اند، علاقهای به مورد پرسش
قرار دادن آگاهانه جهانی كه احاطهشان كرده ندارند.
آنها نسبت به منبع دانستههایشان و نيز به خود
دانستهها شك و شبههای ندارند و آنها را به موضوع
پرسش تبديل نمیكنند. آنها در دنیایی عادی كه آن
را بديهی میشناسند زندگی میكنند و خود را درگير
پرسشها نمیكنند. بنابراين بينش آنها ناتوان از
تغيير كيفی واقعيت، مطابق با اهداف و آرمانهای
تعيين شده و نيز ضرورتهای خود واقعيت است. پس با
اين اوصاف بديهی است نابرابری زن و مرد برايشان
امری عادی به نظر آيد؛ موقعيتهای متفاوت زن و مرد
در زندگی را خوب درك كنند اما از موقعيتهای
نابرابر به سادگي بگذرند. برايشان عادی باشد كه يك
زن در مقايسه با يك مرد(در جايگاه اجتماعی يكسان)
از منابع مادی، منزلت اجتماعی، قدرت و فرصتهای
تحقق نفس كمتری برخوردار باشد و از اين نكته به
راحتي بگذرند كه چرا مردان در همه جا كوشش عظيم و
خستگی ناپذيری را در جهت بقای پدرسالاری به كار
بستهاند، اما زنان كوشش متقابلی در جهت مقابله با
اين وضعیت به كار نبردهاند؟
آنها برای رهايی از ناامنی، بیثباتی و اضطراب
جامعه پدرسالار به قلمرو زندگی روزمره پناهنده میشوند.
چون زندگی روزمره به علت برخورداری از امور ثابت و
يكنواخت، مطمئنترين منبع القای حس امنيت و ثبات و
آرامش است. برای همين میكوشند از يك سو با هر
موضوعی كه به زندگیشان مربوط میشود به عنوان امر
روزمرهای برخورد كنند؛ يعنی آن را به امر روزمرهای
تبديل كنند. از سوی ديگر هر موضوعی را كه نتوانند
به امر ثابت و ساكن و يكنواخت تبديل كنند از زندگیشان
طرد میكنند تا هر چه بيشتر در روزمرگی زندگی غرق
شوند.
کانون زنان ایرانی |