بازگشت به صفحه اصلی                             

علیه تبعیض   
سازمان دفاع از حقوق زن در ایران

 

 



شکست سیاسی تاکتیک "شوک و ارعاب"

 


 

       " حمید تقوائی "

 

 

 

   انترناسیونال ۳۱۰

 


این روزها آنچه در اخبار جلب توجه میکند انکار جنایات بوسیله جانیان حکومت جمهوری اسلامی است. انکار جنایاتی که در واقع اظهر من الشمس است و قابل انکار نیست. مثلا میگویند ترانه موسوی کشته نشده است! زنده است و در فلان کشور به سر میبرد و اینکه ترانه را دستگیر کرده اند، شکنجه کرده اند، مورد تجاوز قرار داده اند، و بعد پیکر نیم سوخته اش را به خانواده اش تحویل داده اند- جنایت هولناکی که همان موقع توسط دوستان و خانواده او جزئیاتش اعلام شد و همراه با عکس او روی سایتها رفت وهمه دنیا از آن مطلع گشت- گویا کل این فاجعه اصلا اتفاق نیفتاده است!

این یکی از موارد انکار واقعیات انکار ناپذیر است. مورد دیگر انکار شکنجه و تجاوز به دستگیرشدگان در زندانها است! آش آنقدر شور شده که حتی کروبی هم فهمیده و نامه سرگشاده نوشته است. گزارش های مستند متعددی از شکنجه ها و تجاوزاتی که در زندان کهریزک صورت گرفته منتشر شده است، و امروز به یمن ویدئو کلیپهای مصاحبه با قربانیان دیروز و امروز شکنجه و تجاوز در زندانهای جمهوری اسلامی همه دنیا فهمیده است که این وحشیگریها یک سیاست وعملکرد همیشگی جانیان حاکم در ایران بوده است. برای حکومت چاره ای جز انکار این واقعیاتی که بر همه عیان است باقی نمانده است! میگویند اینها افترا و تهمت علیه حکومت است و ازین قبیل خزعبلاتی که حتی ساده لوح ترین حزب اللهی های طرفدار رژیم هم باور ندارند. چندی قبل حتی اعلام کردند ندا کشته نشده است! یعنی میخواستند به مردم بباورانند که آنچه فیلمش را صدها میلیون نفر در سراسر دنیا دیدند اصلا اتفاق نیفتاده است! بیحاصل و عبث بودن این تقلاها که از سر استیصال و درماندگی صورت میگیرد حتی برای عاملین آن نیز روشن است اما راه دیگری ندارند. هر چه کنند در منجلاب جنایت و شناعتی که ایجاد کرده اند بیشتر فرو میروند.

اما اندک تعمقی در وضعیتی که رژیم به آن دچار شده روشن میکند که مساله از تقلاهای معمول رژیم های جنایتکار، که لاپوشانی کردن جنایتهایشان یک بخش همیشگی سیاستهای سرکوبگرانه آنها است، فراتر میرود. آنچه به اعمال این جنایات، مطلع شدن جامعه از آنها و بعد تقلاهای مذبوحانه رژیم برای انکار آن، ویژگی میدهد جنبش انقلابی مردم و درماندگی رژیم در مقابله با این جنبش است.

به نظر من کشتار وتجاوز و شکنجه در یک سطح وسیع، و همینطور مطلع کردن جامعه از درجه شناعت و توحش و گستردگی آن، حاصل یک سیاست فکر شده و عامدانه در تقابل با جنبش انقلابی مردم، و در عین حال تقلای مستاصلانه برای لاپوشانی آن نشانه شکست این سیاست است.

تا آنجا که به خود این سیاست بر میگردد نکته مهم اینست که نه نفس اعمال این جنایتها ناشی از اشتباه و زیاده روی و یا جنون و خشم ایادی حکومت است، و نه رژیم اصراری بر پنهان نگهداشتن آن داشته است.

همه برخوردهای رژیم به حرکت انقلابی مردم، از شلیک کور به تظاهرات کنندگان، حمله وحشیانه گله های بسیجی و لباس شخصی و بسیجی و غیره و ضرب و شتم وحشیانه زن و مرد و کودک و پیر و جوان در خیابانها، تا بازداشتهای وسیع و وحشیانه مردم و بویژه جوانان، بیرون کشیدن مجروحین از بیمارستانها و انتقال آنها به سیاهچالهائی از نوع قتلگاه کهریزک، تا اعدامهای وسیع - ۱۱۵ اعدام ( بنا به آمار اعلام و ثبت شده) در عرض کمتر از دو ماه که حتی در مقایسه با اعدامهای همیشگی در جمهوری اسلامی خود رکورد تازه ای است- و تا دادگاه های نمایشی و اعتراف گیری اجباری و تواب سازی، و بالاخره شکنجه و تجاوز در زندانها، اینها همه اجزاء مختلف یک سیاست واحد است که برای شوکه کردن و وحشتزده کردن جامعه ابداع شده، و به همین دلیل مطلع شدن بخش هر چه وسیعتری از مردم از این اعمال وحشیانه، یک نیت عامدانه اعمال کنندگان این سیاست است. این سیاست در ادبیات نظامی- امنیتی ارتجاع و ضد انقلاب جهانی تاکتیک "شوک و ارعاب" نامیده میشود و مبتکر آن هم جمهوری اسلامی نیست.

این یک سیاست فکر شده و کار شده بین المللی است. همانطور که ارتجاع و ضد انقلاب در دنیا بانک جهانی و سیاست جهانی اقتصادی دارد، دارای سیاست جهانی معین و مدونی برای هم کوبیدن جنبشهای اجتماعی در چهار گوشه دنیا هم هست. سیاستی که در سیا و پنتاگون مهندسی و حدادی و کارشناسی شده است. آنچه دولت بوش و همراهان جهانی اش در حمله به عراق کردند یک عملیات شوک و ارعاب بود که همین اسم را هم روی آن گذاشتند. اما این فقط مختص جنگ میان دولتها نیست. کاربرد دیگر عملیات ارعاب در جنگ میان دولت یک کشور با مردم بپاخاسته در همان کشور است. قوانین پایه ای هر دو یکی است. جامعه باید این تصویر را بگیرد که با یک قدرت مطلقه غیر قدبل مقاومت روبرو است.

در چند دهه گذشته این سیاست در مقابله با مردم بپا خاسته در کشورهای مختلفی بکار گرفته شده است. یک نمونه معروف و شناخته شده اعمال این سیاست کودتای پینوشه در شیلی در سال ۱۹۷۳ است. پینوشه دقیقا با همین تاکتیک "شوک و ارعاب" به سراغ مردم شیلی رفت. اساس سیاست پینوشه عبارت بود از شوکه کردن و ترساندن مردم شیلی از طریق کشتارهای جمعی، شلیک کور به مردم در خیابانها، بازداشتهای وسیع و خودسرانه، شکنجه و تجاوز به زندانیان، اعدامها و تیربارانها و غیره و غیره. این تاکتیک در شیلی موفق بود و از آن پس این شیوه از جانب بسیاری از دیکتاتوریها و خونتاهای نظامی در آمریکای لاتین بکار بسته شد و بعنوان یک شیوه موثر و کارآ در مقابله با جنبشها و اعتراضات توده ای در کشورهای نوع جهان سومی در دستور ارتجاع جهانی قرار دارد.

در دوره بوش و جنگ میان دو قطب ارتجاعی اسلام سیاسی و دولتهای غربی، این تاکتیک کار برد وسیعتر و بازار پر رونق تری پیدا کرد و یکی از مشتریان این بازار جمهوری اسلامی بود. جمهوری اسلامی همزمان با وارد کردن طرح اقتصادی بانک جهانی تحت عنوان "جراحی اقتصادی"، نسخه نظم نوین جهانی برای مواجهه با "بحرانهای سیاسی" و "شورشها و اغتشاشات" اجتماعی را نیز وارد کرد، با "طرح امنیت اجتماعی" و مانور ناجا آنرا تمرین کرد و بعد با تمام نیروهای سرکوب و امکانات جهنمی پیش ساخته اش آنرا علیه جنبش انقلابی مردم بکار گرفت.

این تاکتیک "شوک و ارعاب" با سرکوبگریهای دیکتاتوریهای متعارف و تثبیت شده، نظیر حکومت شاه در ایران، متفاوت است. سرکوبگری نوع پینوشه، در تمایز از سرکوب شاهنشاهی، نه برای حفظ و تداوم اختناق در یک فضای گورستانی، بلکه در مقابله با اختناقی که فی الحال از جانب مردم درهم شکسته شده است، در برابریک جامعه بپا خاسته و بعنوان نسخه ای برای "رفع بحران" از حکومت مورد تعرض قرار گرفته به کار بسته میشود، و به همین دلیل شوکه کردن و وحشتزده زده کردن مردم با یک ضربه ناگهانی، با یک توحش غیر قابل تصور و انتظار، خصلت و هدف اصلی این تاکتیک است. از اینرو اولا از نظر درجه سبعیت و توحش این تاکتیک از سرکوبگریهای متعارف بسیار شنیع تر، جنون آمیز تر و خونریز تر است و ثانیا با خبر شدن جامعه از عمق و وسعت این شناعت جزء لازمی از خود این تاکتیک محسوب میشود. اعمال کنندگان این سیاست نه تنها اصراری در پنهان کردن اعمالشان ندارند، بلکه عمد دارند که اخبار هراسناک شقاوتهایشان دهان بدهان در جامعه بگردد و بگوش همه برسد. هدف اینست که همه بفهمند حکومت میکشد و تابع هیچ استاندارد، معیار و قانون، حتی قوانینی که خودش تصویب کرده، نیست. جامعه باید متوجه بشود که حکومت یک سگ هار است که بجان مردم افتاده، هیچ محدودیت و اصل قانونی و اخلاقی را برسمیت نمیشناسد و از هیچ جنایتی هم فروگذار نمیکند. جامعه باید شوکزده و در نتیجه فلج بشود. حکومتهائی که به این شیوه روی میآورند عامدانه میخواهند به مردم بپا خاسته بفهمانند که شنیع ترین قساوتها و جنایتها را علیه آنان بکار خواهند گرفت. میخواهند این تصویر را منتقل کنند که حکومت قدر قدرت است، قدرت مطلق دارد همه چیز در دست اوست، هر که را بخواهد دستگیر میکند، شکنجه میکند، میکشد، و به هیچ مرجعی هم جوابگو نیست. هدف سیاسی این تاکتیک هم روشن است. میخواهند با یک ضربه هولناک توان مقاومت مردم را در هم بشکنند، و جامعه را به زانو در بیاورند و به تسلیم وادار کنند.

از این روست که اگر امروز جانیان حاکم بر ایران شکنجه میکنند – شکنجه ای که نه برای اعتراف گیری بلکه برای زجرکش کردن اعمال میشود- میخواهند مردم حتی با جزئیات بدانند در شکنجه گاههایشان چه میگذرد! میخواهند این اخبار به بیرون زندانها درز کند – زندانیان شکنجه دیده را آزاد میکنند با این هدف که برای دیگران تعریف کنند بر آنها چه گذشته است. گزارشاتی که در همان هفته اول جنبش روی سایتها رفت شکنجه های هولناکی را برملا میکرد. جوانانی که در زندانها مورد شدید ترین ضرب و شتمها قرار گرفته بودند، به آنان تجاوز شده بود و بعد آنها را با پیکر و روحیه ای درهم کوبیده شده آزاد کرده بودند که بروند و "عبرت سایرین" بشوند! در یکی از این گزارشها زندانی آزاد شده حتی بر این واقف بود که او را برای نقل فجایعی که بر او رفته آزاد کرده اند و میگفت با این حال فکر میکند این حقایق را باید بگوید تا دنیا بفهمد در بازداشتگاههای جمهوری اسلامی چه میگذرد.

این "علنیت" در مورد اجزاء دیگر سیاست "شوک و ارعاب" نیز صادق است. وقتی در خیابانها و در برابر چشمان هزاران نفر– و صدها دوربین و تلفن جیبی قادر به فیلم و عکسبرداری- به مردم شلیک میکنند میخواهند همه بفهمند که این یک جنایت علنی، غیر قانونی و غیر قابل توجیه با هر معیار و استانداردی است. کارآئی این شیوه در گرو این علنیت است، درست همانطور که کارآئی عملیات "شوک و وحشت" حمله به عراق مستلزم نشان دان زنده آن از تلویزیونها و با شرح و تفصیل کامل بود. همه باید ببینند و تعظیم کنند.

توجیه و توضیحی در کار نیست. توجیه حکومت در حمله به مردم همانقدر مسخره است که بهانه "سلاحهای کشتار جمعی" در حمله به عراق مسخره بود. قرار نیست حتی کسی فکر کند در پاسخ به خشونت مردم، مثلا حمله به بانکها و یا آتش زدن اموال عمومی وغیره نیروهای انتظامی جمهوری اسلامی به وظایفشان عمل کرده اند. بر عکس جامعه باید این تصویر را بگیرد که به اجتماع مردم در خیابانها تصادفی و بی منطق شلیک میشود و شلیک کنندگان تابع هیچ قانون و ضابطه ای نیستند.

این یک تاکتیک نظامی برای یک حکومت در حال جنگ است! جنگ حکومت با مردم! جنگی که حتی مشمول کنوانسیون ژنو هم نمیشود! این یک شیوه نظامی- روانی است که اتخاذ میشود تا مقاومت دشمن - مرم بپاخاسته علیه حکومت- را در هم بشکند، دشمن را به زانو درآورد و به تمکین و تسلیم بکشاند.

وقتی خامنه ای در نماز جمعه ۲۹ خرداد اعلام کرد " اغتتشاشگران را درهم میکوبیم" سوت این جنگ را بصدا درآورد. بدنبال این فراخوان ندا را کشتند و ده ها جوان را به خاک و خون غلطاندند. از همان نماز جمعه معلوم بود که جانیان حاکم نمیخواهند چیزی را پنهان کنند. وقتی احمدی نژاد مردم را خس و خاشاک نامید، وقتی مردم را اراذل و اوباش خطاب کردند و بارها اعلام کردند میزنیم و میبندیم و در هم میکوبیم و قاطعانه عمل میکنیم، تمام اینها با این هدف معین انجام میشد که مردم بدانند جنگ بیرحمانه وکثیفی علیه آنان آغاز شده است. به این امید که مردم بترسند و مرعوب شوند و جنبش درهم شکسته بشود. اما چنین نشد!

این توهم را داشتند که با خون پاشیدن به مردم چند روزه جنبش را فرو میکویند. فکر میکردند خس و خاشاک را عرض چند روز جارو میکنند. با این هدف و باید گفت با این اشتباه محاسبه حکومت این تاکتیک را در دستور گذاشت. رژیم فکرمیکرد که ظرف چند روز حرکت مردم را سرکوب خواهد کرد و علنیت کشتارها و رسوائی متعاقب آن بهائی بود که با کمال میل آماده پرداختن آن بود. اگر حرکت مردم در هم میشکست آن زمان اینکه رژیم چگونه به این هدف دست یافته اهمیت چندانی نمیداشت. حکومت بحران را از سر گذرانده بود و میتوانست دور جدیدی از "سرکوب وکنترل"متعارف جامعه آغاز کند. در این صورت داستان توطئه خارجی ها و براندازی نرم، که زمینه چینی و پرونده سازیهایش را هم انجام داده بود، برای توجیه کشتارها کافی بود. درست همانطور که در جنگ بین دولتها جنایات طرف پیروز از تاریخ خط میخورد در جنگ داخلی حکومت با مردم نیز کسی یقه حکومت پیروز و مسلط بر اوضاع را نمیگرفت. فکر میکردند بعد از خنثی کردن موفقیت آمیز "توطئه بیگانگان" کسی تلفات شکست خوردگان را نخواهد شمرد و یا اگر هم توجه کسی را جلب کند امر موقتی خواهد بود که مانند آمار کشته شدگان تابستان ۶۷ بعنوان برگی دیگر در آرشیو جنایات حکومت بایگانی خواهد شد.

اما مردم اجازه نداند این رویاهای جنون آمیز متحقق شود. پینوشه در سرکوب مردم شیلی پیروز شد اما جمهوری اسلامی شکست خورد. اینکه امروز از یکسو درون خود این حکومت این جنایات افشا میشود و از سوی دیگر جانیان حاکم ناگزیر شده اند واقعیت انکار ناپذیر را حاشا کنند و به تبلیغات فلاکت بار "من نبودم دستم بود" روی بیاورند به این دلیل است که این تاکتیک شکست خورده است. همان شعاری که دانشجویان در ۱۶ آذر سال گذشته سر دادند،" سید علی پینوشه ایران شیلی نمیشه" عملا اتفاق افتاد. سید علی و رژیمش خیلی سعی کرد مثل پینوشه عمل کند اما ایران شیلی نشد! تاکتیک شوکه کردن مردم و مرعوب و خاموش کردن اعتراضات مردم نگرفت و خنثی شد. این تاکتیک در مقابل مردم از نظر سیاسی شکست خورد. و امروز این نه مردم، بلکه حکومت است که تحت فشار قرار گرفته است.

قرار بود شلیک به مردم در خیابانها مردم را خانه نشین کند اما هر جوانی که به خاک غلطید به خشم و انزجار مردم افزود و به موج جدیدی از اعتراض در ایران و در سطح جهانی دامن زد. امروز موضوع ندا و سهراب و ترانه یک گفتمان داغ در میان مردم و در خیابانها، در درون جاحهای حکومتی، و در رسانه ها و افکار عمومی جهانی است. ندا امروز سمبل و نماد جهانی جنبش آزادیخواهانه مردم ایران است. در وصفش اشعار زیادی سروده شد و ترانه های زیادی خوانده شد، در شهرهای اروپا و آمریکا مجسمه هایش را برپا کردند و خیابانها را به نام اونامیدند. و ندا به این ترتیب جاودانه شد. و ازینرو بود که جانیان حاکم از میانه راه متوجه شدند که شلیک به مردم از نظر سیاسی به صرفشان نیست.

رژیم هنوز از امکان و قدرت نظامی برای سرکوب برخوردار هست اما از نظر سیاسی دست را بمردم باخته است. احمدی مقدم فرمانده نیروهای انتظامی دو هفته قبل اعلام کرد سیاست چماق دیگر کارآئی ندارد و برای حفظ امنیت باید کار دیگری کرد.

دادگاههای نمایشی براه انداختند و این هم نه کسی را ترساند و نه کسی را قانع کرد. مردم شعار دادند "شکنجه، اعتراف، دیگر اثر ندارد" و حتی دولتهای غربی این نمایشات را محکوم کردند و آنرا دال بر ناتوانی رژیم در مقابله با اعتراضات مردم دانستند.

و بالاخره تاکتیک شکنجه و تجاوز در زندانها به اعلام کیفر خواست ده ها قربانی شکنجه و تجاوز، آنهم نه فقط امروز بلکه در تمام دوره سی ساله سلطه جهنمی این حکومت، برروی اینترنت و در رسانه های بین المللی تبدیل شده است. کشتارگاه کهریزک را بستند اما مساله حاد تر شد و پرونده دیگر جنایتهای امروز و دیروز رژیم در زندانها در برابر چشم مردم ایران و جهان قرار گرفت. آنچه قرار بود بحران امروز حکومت را حل کند، گذشته خونبارش را در برابر چشم جهانیان قرار دا د و آنرا به بحران کل حاکمیت و با همه جناحهایش تبدیل کرد.

امروز این رژیم است که وحشتزده و مرعوب است. تاکتیک ارعاب به عکس خود تبدیل شده است. از سر و روی جانیان حاکم وحشت از مبارزه مردم میبارد. در نماز جمعه هایشان، در مراسم تحلیف و تنفیذشان، در خط و نشان کشیدنهایشان برای یکدیگر، و در انکار رقت بار و مضحک جنایتهای انکارناپذیرشان. جمهوری اسلامی در یک نبرد تعیین کننده در مقابل جنبش مردم شکست خورده است و این بی گمان شکستهای خرد کننده تری برای حکومت و پیروزهای تعیین کننده تری برای مردم را بدنبال خواهد داشت.*