بازگشت به صفحه اصلی                         

علیه تبعیض
سازمان دفاع از حقوق زن در ایران

 

 


انترناسیونال ٢٨٨
 


يک هفته پر هيجان


   " مینا احدی "


۹ مارس ۲۰۰۹ است و من با هواپيما از شهر زوريخ در سويس راهي کلن آلمان هستم. اين يک هفته آنقدر پرواز کرده ام که ديگر به هيچ توضيح مهماندار هواپيما گوش نميدهم و مشغول خواندن روزنامه هستم که يک دفعه صداي يک زن را مي شنوم که ميگويد کاپيتان با شما حرف ميزند. توجهم جلب ميشود. يک زن مسئول پرواز است و کاپيتان ما اين بار يک زن است. او به همه خوشامد ميگويد و موقعيت پرواز و هوا و غيره را توضيح ميدهد و من با خودم فکر ميکنم: جالب است، يک روز بعد از هشت مارس با هواپيمايي پرواز ميکنم که کاپيتان آن يک زن است. در کلن آلمان که هواپيما بر زمين مي نشيند، يکي از مهمانداران ميگويد که کاپيتان ما سه روز است که به اين سمت منصوب شده و اولين پرواز در سمت کاپيتان راخيلي خوب پيش برد و مردم دست ميزنند.

هفته هشت مارس، هفته اي پر هيجان براي من بود. از ۲۶ فوريه سفرها و سخنرانيهايم شروع شد. روز ۲۶ فوريه براي يک سخنراني به شهر اشتوتگارت در آلمان رفتم. بعد از ظهر يک روز سرد، ساعت چهار به ايستگاه مرکزي شهر ميرسم و سه نفر به استقبال من می آیند. به هتل ميرويم و سپس بهمراه هارتموت کراووس و همسرش کارين راهي محل جلسه ميشويم. امروز يعني ۲۶ فوريه، يک مسابقه فوتبال مهم در شهر است و سالن محل سخنراني ما روبروي استاديوم ورزشي است. مسابقه فوتبال بين تيم اشتوتگارت و يک تيم از روسيه است. هزاران نفر راهي استاديوم هستند و من به شوخي ميگويم ببين چقدر مردم از ما استقبال کرده اند!

من و هارتموت کراووس مارکسيست معروف آلماني سخنران جلسه اي هستيم در مورد " اسلام فوبي". آيا اين يک بيماري است و يا وسيله اي در دست اسلاميها براي خفه کردن انتقادات. هارتموت ميگويد اين موضوع "بيماري نفرت از اسلام" اولين بار از طرف خميني مطرح شد و با اين پرچم صدها منتقد حکومت اسلامي، بعد از انقلاب ۱۹۷۹ در ايران به قتل رسيدند ... و من در مورد جنبش اسلامي و همکاري و مماشات روشنفکران و دولتهاي غربي با اين جنبش و ضرورت دامن زدن به يک جنبش عليه اينها حرف ميزنم و جمعيت استقبال ميکند و بحثهاي داغي بعد از جلسه به جريان می افتد. يک چهره بيش از همه در ذهنم باقي مانده است: زني چهل ساله و سمپاتيک به من گفت خانم احدي کارهاي شما را تعقيب ميکنم و برايم جالب است. ولي امروز همه مذاهب را نقد کرديد و من بعنوان يک مسيحي کمي آزرده خاطر شدم ... و من ميمانم و اينهمه آزرده خاطر شدن مذهبي ها.... جوابم اينست شما که براي من سمپاتيک هستيد اجازه بدهيد مذاهب را نقد کنيم و شما هم امکان داريد دفاع کنيد، جايي براي آزرده خاطر شدن نيست... اگر کارها و فعاليت من براي شما از يک موضع مشخص جالب است، حتمأ براي ديگران از زواياي ديگري جذابيت دارد. پس اجازه بدهيد من هم همين راه را ادامه بدهم که تا کنون براي تعدادي و از جمله شما جالب بوده است.

شب در هتل محل اقامت ما، يکباره دست ميزنند و استقبال از جمعيتي ميشود که وارد سالن ميشوند. فوتباليستهاي روسي امروز يک هيچ در مقابل اشتوتگارت برنده هستند و اتفاقا هتل محل اقامت آنها همين هتل ما است. جوانان با لباسهاي ورزشي وارد ميشوند و من و همراهان از جمله هارتموت و يک خبرنگار آلماني هم بلند ميشويم و دست ميزنيم... و آنها با تعجب نگاه ميکنند که ما آلمانيها چرا دست ميزنيم.

۲۸ فوريه ميتينگ ما در شهر فرانکفورت آلمان است. به مناسبت هشت مارس روز جهاني زن. من مسافر ماشيني هستم که رضا خلعتبري رانندگي ميکند با حضور هفت نفر، مهين ، طغري، سه جوان تازه از ايران آمده به طرف فرانکفورت راه مي افتيم. اين اولين برنامه ما در سال ۲۰۰۹ در اروپا است و بايد خوب برگزار شود. به کمک ناويگاسيون راحت تر محل ميتينگ را پيدا ميکنيم. يادم مي آيد که بارها براي تظاهرات و جلسه به فرانکفورت آمده ایم و بارها گم شده ايم. تلفن کردن و راهنمايي های دوستان که بياييد روبروي فروشگاهي که درش سبز رنگ است و... که همیشه قبل از ميتينگ ها به يک جنگ اعصاب بزرگ منجر ميشد اما امروز با قيافه شاد و خندان، به همت ناويگاسیون به محل ميرسيم. قبل از ما تعدادي آنجا هستند و بيش از جمعيت تظاهر کننده، پليس در محل است. خانمي آلماني با من سلام و عليک ميکند و ميگويد اميدوارم زياد بيايند. بتدريج جمعيت بيشتر ميشود و چند نفر اسلامي عصباني با ديدن شعارها خونشان به جوش آمده و شروع به داد و بيداد کرده اند. ياد روزهاي بعد از انقلاب در ايران مي افتم. روزهایی که مردان هيجان زده و بي ادب به ما حمله ميکردند و بتدريج اين فحاشي ها تبديل شد به اينکه مردان ريشو با چاقو به ما حمله ميکردند و يک هفته بعد مردان ريشو با کلاشينکف به ما حمله ميکردند و اين چنين بود که حکومت مرتجع اسلامي پاگرفت. اينجا در قلب اروپا نيز، با شعار "دست مذهب از زندگي زنان کوتاه" و يا "اسلام سياسي و حکومت اسلامي ضد زن است"، تعدادي مشکل دارند و شروع به داد و بيداد ميکنند. نا گفته نماند که تنها اسلاميها از اين سياست ما ناراحت نيستند. در همه کشورهاي اروپايي ما با تعدادي که خود را چپ هم ميدانند مواجه ميشويم که يا روي خوشي نشان نميدهند و يا بعضأ مخالفتشان شبيه اسلاميها است. البته تئوري "چپ" و مدافع مردم مسلمان را به اين سياست ارتجاعيشان وصل ميکنند که قباحت کارشان برجسته نباشد.

ميتينگ آغاز ميشود و اسلاميها کنار ميروند. مسير بسيار خوبي است و صدها نفر ناظر اين ميتينگ باشکوه هستند. سخنرانيها مورد توجه قرار ميگيرد و ميتينگ بعد از ظهر تمام ميشود و ما راهي کلن هستيم. اين بار در مسير راه، روحيه ها خوب است و آواز ميخوانيم و شوخي ميکنيم.

با خودم برنامه هاي روزهاي آتي را مرور ميکنم. ۴ مارس بايد به بروکسل بروم، نيمه شب برميگردم و صبح زود پنج مارس بايد به يوتبوري يا گوتنبرگ سوئد پرواز کنم. شش مارس آنجا سخنراني دارم و روز هفت مارس بايد پرواز کنم به آلمان. داستان اين است که براي اينکه به ميتينگ شهر کلن برسم، بايد بليطي را ميگرفتيم که دو بار هواپيما را عوض کنم و از فرودگاه فرانکفورت هم بايد با قطار بيايم که به ميتينگ ساعت دو بعد از ظهر کلن برسم. بعد از اين ميتينگ همين روز بايد دوباره به فرودگاه بروم و راهي زوريخ شوم. از حالا بايد برنامه ها را مرور کنم، بليط هايم را بردارم و آماده کنم که اختلالي پيش نيايد .

۴ مارس صبح زود راهي بروکسل ميشوم. مريم نمازي و من جهت ملاقات با سران اتحاديه اروپا دو روز قبل از سفرمان نامه اي از مسئولين اتحاديه اروپا گرفته ايم. اتفاقا همان روز شيرين عبادي هم در آنجاست و قرار است صحبتي در مورد حقوق بشر در ايران بکند. از ما سوال کرده اند آيا ميخواهيم بعد از ملاقات خودمان در آن ميتينگ هم باشيم. ما بدليل اينکه ملاقاتهاي ديگري داريم، از شرکت در اين ميتينگ معذوريم.

با مريم آخرين حرفها را زديم و قرار است مدارک را مريم بياورد. دو ساعت قبل از اولين ميتينگ به ايستگاه مرکزي بروکسل ميرسم. به مريم زنگ ميزنم، تلفنش جواب نميدهد. اولين مشکل شروع ميشود. به خانه خودمان زنگ ميزنم و به همسرم ميگويم آيا مريم تماس گرفته و محمد ميگويد تا کنون نه. کمي دور و برم را نگاه ميکنم و تلفنم زنگ ميزند. مريم است، تلفنش مشکل دارد ولي با يک تلفن ديگر تماس گرفته و همديگر را پيدا ميکنيم. با يک تاکسي به محل پارلمان ميرويم.

ملاقات ما با يک هيئت بزرگ از اتحاديه اروپا است. ده نفر در سالن حضور دارند و رييس هييت افراد حاضر را معرفي ميکند. دو نفر از کميسيون حقوق بشر، دو نفر از کميسيون زنان، از کميسيون سياست گذاري، از کميسيون روابط خارجي و بالاخره مسئول رابطه با ايران.

از اين هيئت بزرگ دو نفر آلماني زبان هستند و ما بايد به انگليسي صحبت کنيم. مريم ، هيئت ما را معرفي ميکند و مفصل در مورد موضوعات مورد علاقه ما حرف ميزند. در مورد فرزاد کمانگر، دو زن کارگر که محکوم به شلاق شده اند، شهلا جاهد ، اعتصاب معلمين، اعدامها در ايران و فعاليتهاي گسترده ما عليه اعدام، در مورد آپارتايد جنسي در ايران و فعاليتهاي ما، در مورد ضرورت منزوي کردن جمهوري اسلامي و بالاخره دست اندازي سازمانهاي اسلامي در اروپا به زندگي مردم و شريعه در اروپا و کمپين ما عليه اسلام سياسي و جريانات مدافع اين جنبش.

بحثها و سوالات آغاز ميشود. بنظر ميرسد که فعاليتهاي ما براي اين جمع بسيار جالب است. از اينکه محکومين به اعدام با ما تلفني تماس دارند، تا اينکه ما در برنامه هاي تلويزيوني مستقيم در مورد اين معضلات کمپين گذاشته و حرف ميزنيم. در چند ملاقات اخيرم با پارلمان اروپا يک نوع بن بست در سياستهاي اينها در مورد ايران و جمهوري اسلامي را شاهد هستم. خودشان هم نميدانند چه بايد بکنند و اينرا به نوعي منتقل ميکنند. ولي براي اين قيافه هاي حاضر در جلسه، در نهايت روابط اقتصادي و سياسي مهم است و نه نقض وحشتناک حقوق بشر در ايران. ما از آنها ميخواهيم به احکام اعدام اعتراض کنند و آنها قول ميدهند که هر مورد، حتي اضطراري، اگر ما با آنها تماس بگيريم اقدام خواهند کرد.

در اطاق کناري ما در اين ساختمان قرار است نمايندگان جنبش ديگري را ملاقات کنند. با ما نمايندگان مردم عاصي از جمهوري اسلامي، با ما کمونيست کارگريها ، با معترضين به اسلام سياسي و رهبران جنبش عليه قوانين وسنتهاي ضد زن اسلامي و عليه اعدام و سنگسار و قوانين شريعه ، بيش از دو ساعت حرف زده اند و جز اينکه بگويند اوضاع خيلي پيچيده است و موضوعات پيچيده هستند و... . حرف ديگري ندارند. ولي در وجنات اينها مي بينم که ما را و قدرت ما و نفوذ ما را متوجه شده اند. غير مستقيم به نقش ما اعتراف ميکنند.

در اطاق بغلي عبادي با اينها حرف خواهد زد. لابد فقط از نقض حقوق " بشر" خودش و دوستانش و لابد در نهایت خواهد گفت که حکومت اسلامي را ميتوان رفرميزه کرد و اسلام عزيزش ميتواند کماکان در زندگي زنان و مردم نقش بازي کند، ولي اسلام ناب محمدي مورد تاييد جنبش ملي اسلامي در اپوزيسيون ولابد به سرپرستي خاتمي و عبادي و شرکا.

دو اطاق ، دو ملاقات، و نمايندگان دو جنبش در ذهنم نقش مي بندد و ميخواهم بعدا به شهلا جاهد و فرزاد کمانگر بگويم که از او بپرسند آيا اشاره اي به آنها کرده است، به کتک خوردن کارگران و به دستگيري رهبران اعتصابات چي؟ فکر نميکنم. ما اينها را ميشناسيم. دغدغه اينها همان چيزي است که تا کنون مشغول آن بوده اند و. ...

ملاقات بعدي ما با الکساندر الوارو هست. ملاقات مهم و جالبي است. راحت حرف ميزند. رو به من که ميکند آلماني حرف ميزند و رو به مريم انگليسي . او نماينده پارلمان اروپا از آلمان و يکي از مسئولين حزب ليبرال آلمان است. بعد از مباحثات مفصل، قول ميدهد که نامه اعتراضي به حکومت ايران بنويسد که سه روز قبل يعني ۱۲ مارس گفت که اين کار را کرده است. قرار شد که براي لغو قانون سنگسار در ايران هر کاري که در پارلمان بتواند را انجام دهد. آلوارو را از چند سال قبل مي شناسم و بعد از يک ملاقات با او، باهم ميتينگي را در مقابل سفارت رژيم در برلين سازمان داديم که انعکاس مطبوعاتي زيادي داشت.

قرار شد که کاري بکنيم نمايندگان پارلمان قطعنامه لغو قانون سنگسار در ايران را امضا کنند و براي آمادگي بيشتر براي اين کار، قبلا چند جلسه در محل پارلمان براي من و مريم سازمان دهند. او ميپرسد آيا ميتوانيد براي هر نماينده پارلمان سه سنگ پست کنيد و بنويسيد که سنگ نبايد چندان کوچک و همچنين نبايد چندان بزرگ باشد و سنگ مناسب را علامت گذاري کنيد که اينها نسبت به سنگسار در کشورهاي اسلامي واقعی نگاه کنند؟ مي افزايد فکر نميکنم کسي که اين سنگها را دريافت کند، عليه سنگسار کاري نکند. مريم از اين ايده خيلي استقبال ميکند و ميگويد در اين مورد بايد حرفي بزنيم و کاري بکنيم.

ملاقاتهاي مهم و موثري بود و ما هر دو راهي کشورهاي خودمان ميشويم. من به طرف آلمان و مريم به سوي انگليس. هر دو روزهاي پرهيجاني را پيش رو داريم.

شب دير وقت به خانه ميرسم و ميدانم که اگر استراحت نکنم زانوي راستم که عمل شده و هميشه درد دارد، دردسر خواهد شد و با عصا بايد راه بروم. بهر حال مجبورم صبح زود راه بيفتم. به گوتنبرگ سوئد ميرسم و دوستان عزيزم سوسن و همسرش به استقبال من آمده اند. در آنشب، يکي دو مصاحبه انجام ميدهم و سپس با دوستان سازماندهنده جلسه هفت مارس در شهر گوتنبرگ، همديگر را مي بينيم. از ديدن اليا تابش و کيان آذر خيلي خوشحال هستم. اولين بار است اين دو را از نزديک مي بينم. منصور و رزگار و حسن و آني، پروين و بهروز و.... همه اين دوستان قديمي، ديدنشان خوشحالي زايد الوصفي برايم دارد.

روز هفت مارس با اقدامات امنيتي ويژه، راهي محل جلسه ميشويم. ديدن دوستان هميشه برايم بيشترين شادي را بهمراه دارد. تعدادي از قديمي ترين دوستانم را آنجا مي بينم. و بعد از معرفي برنامه توسط نازنين صديقي و نويد مينايي نوبت من ميرسد. از قبل تصميم دارم حرف دلم را بزنم و به بچه ها ميگويم که به نوعي احساس ميکنم وصيت نامه ام را ميگويم....

جمعيت حاضر در سالن، ظاهرا از سخنرانيم خوششان آمده و تشويق ميکنند و بعد از جلسه به سوسن ميگويم خوب شد آبرويتان را نبردم. مثل اينکه خوب حرف زدم. جوانان به سراغم مي آيند. دختري که تازه از ايران آمده با اشک در چشمانش ميگويد حرف دل منو زدي و میخواهم با تو حرف بزنم. و با قيافه زيبا و جوان و شاداب ميگويد فقط يک بار مانتويي که قهوه اي بود پوشيده بودم و دو دگمه از بالاي مانتو باز بود، به من گير دادند و توهين کردند، يک هفته بعد از آن گريه ميکردم که مگه من چيکار کرده بودم و چرا ما به اين روز افتاده ایم. بعد از کمي صحبت کردن فضاي شادي و رقص سالن را پر هيجان کرد و همه با هم مي رقصديم.

شب شاد و زيبايي بود و مجبور بودم براي اينکه استراحت کنم و روز بعد قدرت سه بار پرواز و سخنراني را داشته باشم زود از محل جشن بروم. فورا بعد از جلسه ميخوابم چون صبح زود ساعت پنج بايد به فرودگاه بروم.

اولين پروازم صبح روز هفت مارس به کپنهاگ است. بعد از يکساعت توقف به فرانکفورت ميرسم و سپس با قطار يکساعت در راه هستم و به کلن ميرسم. خوشبختانه آنقدر وقت دارم به خانه بروم و دوشي بگيرم و سپس به محل ميتينگ کلن برسم. ملاقاتي چند دقيقه اي با بچه هايم دارم و سپس با محمد راهي ميتينگ ميشويم. باز هم در ميان مردم مشتاق هستيم و سه نفر يعني هارتموت کراووس و "اودا دورا دودري دورفر" (عليرغم آشنايي چند ساله با اين خانم گفتن اسمش هنوز برايم سخت است هميشه اورا" دوودري" صدا ميکنم) و من سخنراني ميکنيم. و سپس بهمراه دوستان، يک قهوه ميخورم و راهي فرودگاه ميشوم. اين بار بايد به زوريخ بروم. تازه فردا هشت مارس است.

هشت مارس روز جهاني زن است و من در منزل دوستي سويسي (اشتفان) هستم. با او راهي محل جلسه ميشويم. تدارک خوبي ديده شده است. به دعوت حزب کمونيست کارگري و فدراسيون اين جلسه برگزار ميشود و قرار است در پايان جلسه، سازمان اکس مسلم در سويس را بنيانگزاري کنيم.

حدود ۱۰۰ نفر در محل جلسه هستند و برنامه مفصلي بايد تا عصر اجرا کنيم. در عين حال سازمان "آزاد انديشان" سويس، با ما براي سازمان دادن اکس مسلم سويس همکاري ميکند. يک عکاس حاضر است تا از کسانيکه ميخواهند علني اعلام کنند از مذهب دست کشيده اند عکس بگيرد. به تعدادي از دوستان اينرا ميگوييم. آرش مسئول حزب در سويس و احمد مام محمدي مسئول فدراسيون، سازمان دهندگان جلسه در حال رفت و آمد و گفتگو با مردم هستند.

جلسه با يک دقيقه سکوت به ياد حشمت اميرساران که در زندان جمهوي اسلامي به قتل رسيد و به ياد همه جانباختگان راه آزادي آغاز ميشود. سپس مهشيد حجتي ، به همه خوشامد ميگويد و برنامه شروع ميشود. اول من به زبان آلماني سخنراني ميکنم چون تعدادي دوستان سويسي در محل هستند و سپس اسلايد شو زيبايي که شهرام تهيه کرده نشان ميدهند. سخنراني سه زن در آن جمع برايم جالب است. زنان جواني که تازه از ايران آمده اند و با چنان صلابت و بهم پيوستگي حرف ميزنند که برايم خيلي امیدار کننده است.

من به فارسي هم سخنراني ميکنم و بعدا مي بينم که يک جمله در ذهن دوستان زن حاضر در جلسه حک شده. من گفتم حزب ما تابو شکسته و از اول از حقوق کامل زنان دفاع کرده است. ما ميگوييم زنان حق دارند اگر اعتراض ميکنند. در يک کلام ما خواهان پررو شدن زنان هستيم . و اين تکيه کلام ميشود که حزب ميخواهد ما زنان پررو باشيم و اين کاررا ميکنيم. يادم ميايد شب بعد در منزل يکي از دوستان بوديم و دختر جوانش با پدرش داشت بحث ميکرد و تند جوابهاي پدرش را ميداد و سپس رو به من کرد و گفت، مينا خانم تو گفتي پررو باشيم و من از حقم دفاع ميکنم و پدرش که عضو حزب است خنديد.

يک صحنه در مراسم هشت مارس زوريخ برايم به ياد ماندني است. اول جلسه خانمي همسن خودم وارد سالن ميشود. با يک دسته گل زيبا در دستش. به طرف من ميايد و ميگويد مينا خانم از طرف دوستاني که از کمپ تيپف به اينجا آمده اند، يکي از اين دوستان گفته دسته گلي بخرم و با يک نامه به شما بدهم. من خيلي تشکر کردم. اين دسته گل را بسيار دوست دارم. چرا که کمپ تيپف و فعاليت براي نجات اين دوستان يکي از کمپين هاي مهم ما بود و يکي از موضوعاتي که خودم شخصا براي آن با علاقه کار کردم. تيپف اردوگاهي در عراق بود که مامن کساني بود که از سازمان مجاهدين خلق جدا شده بودند. اينها فعالين سياسي قديمي و انسانهاي محترمي بودند که در نظم نوين جهاني قرباني سياستهاي دولت امريکا، دولت عراق، رهبري مجاهدين و جمهوري اسلامي ايران بودند. سر اينها قرار بود معامله شود و کسي در قبال جان و امنيت اينها احساس مسئوليت نميکرد. يادم مي آيد ، چهار سال پيش بود، کسي به من زنگ زد و گفت، از ترکيه زنگ ميزنم از اين کمپ فرار کرده ام و جانم در خطر است. گفت خانم احدي از آنجا من آمده ام که با شما تماس بگيرم به اين دوستان کمپ تيپف کمک کنيد. و من و فرشاد حسيني يک کمپين بسيار مهم را شروع کرديم و اکنون اسناد علني اين کمپين در سايت فدراسيون هست. حملات رکيک و تهديد آميز رژيم، حملات مستقيم و غير مستقيم مجاهدين به من و فرشاد و فدراسيون و در عين حال رابطه بسيار نزديک ما با دوستان کمپ تيپف، بهر حال نامه از دوستان تيپف که در سويس هستند، يک واقعه فراموش نشدني براي من بود.

در اين برنامه البته يک دسته گل ديگر هم از دوستان سازمان دهنده گرفتم . مهدي اين دسته گل را به من داد و سپس در يک برنامه زيبا به همه زنان حاضر در جلسه گل داديم و عکس دسته جمعي گرفتيم.

از ساعت چهار بعد از ظهر تا شش بايد اکس مسلم را بنيانگزاري ميکرديم.

 


اکس مسلم در سويس


 


ايده اينکه در سويس هم سازمان اکس مسلم را بنيانگزاري کنيم، از قبل مطرح بود . يکسال قبل با فعالين حزب و فدراسيون اين ايده را مطرح کرده و کمي هم حرف زده بوديم. در يک سخنراني ميکاييل اشميت سالمون فيلسوف و منتقد مذهب در سويس اين ايده مجددا مطرح شده بود و سازمان "آزاد انديشان " سويس با مييکاييل حرف زده و اعلام آمادگي کرده بودند که به ما کمک کنند.

اشتفان مائور هوفر مسئول اين سازمان با من تماس گرفت و ما با هم ، بهمراه عبادالله مهدي نژاد يا همان آرش اين کار را شروع کرديم. اشتفان به من گفت، حزب دست راستي اس فا پ، يک کمپين عليه ساختن مناره و مسجد در اينجا شروع کرده و اين کمپين باعث شکاف در بسياري از احزاب و سازمانها شده، همه مجبورند موضع بگيرند و ما سازمان آزاد انديشان در اين مورد دچار شکاف شده ايم. راه حل مييکاييل اشميت سالمون به ما اين بود که با اکس مسلم همکاري کنيد به ساختن مسجد و منبر و رشد سازمانهاي اسلامي اعتراض کنيد و از اين مخمصه نجات يابيد. جريانات راست از موضعي ضد خارجي مخالف اسلاميها هستند، اما اکس مسلم از موضعي چپ و در عين حال اومانيستي ميتواند قدرت زيادي به شما بدهد.

تدارک اوليه کار را ديده ايم. خبر تشکيل اکس مسلم به رسانه ها درز کرده و روزنامه مجاني و پر خواننده " بيست دقيقه" با من تماس گرفته و به من ميگويد با ما مصاحبه کنيد و يک نفر را در سويس معرفي کنيد. ما اين کار را ميکنيم و يک متن کوتاه در روزنامه چاپ ميشود، با عکسي از آرش و صحبتهاي من و آرش . همين متن باعث شد که ديگر تلفن من از حرکت باز نایستد. از ما ميخواهند مصاحبه کنيم و ما همه را به کنفرانس مطبوعاتي خودمان براي اعلام موجوديت علني اين سازمان در روز ۱۳ مارس رجوع ميدهيم و از مصاحبه کردن خود داري ميکنيم.

يک خبرنگار به من ميگويد فقط يک جمله جديد بگوييد و من ديگر کاري ندارم و من ميپرسم چه جمله ای؟ او ميگويد مثلا چند نفر عضو داريد و اين باعث ميشود مطلب پر آب و تابي بنويسد و بگويد مينا احدي گفته در اينجا اين تعداد عضو داريم.

قرار است روز ۱۳ مارس مييکاييل اشميت سالمون، آرش ، اشتفان و من در کنفرانس مطبوعاتي باشيم و قبل از آن بايد سازمان تاسيس شود. هشت مارس از ساعت ۴ بعد از ظهر، کسانيکه عضو اکس مسلم هستند را دعوت ميکنيم که جمع شوند و بعد از تصويب اساسنامه سازمان و توضيحاتي در مورد اهداف سازمان، راي گيري ميکنيم و عملا هم اساسنامه تصويب ميشود و هم اعضا مرکزيت سازمن انتخاب ميشوند. آرش مسول اين سازمان است و سارا معاون اوست . چند نفر بازرس مالي و يا منشي و مسول تبليغات و غيره نيز انتخاب ميشوند. از چند نفر حاضرين در جلسه عکس ميگيريم و بايد براي ۱۳ مارس آماده شويم.

من روز ۹ مارس به آلمان برميگردم و سه روز بعد يعني ۱۲ مارس دوباره به زوريخ پرواز ميکنم.

۱۲ مارس احمد مام محمدي به همراه دو نفر ديگر در فرودگاه زوريخ به استقبال مي آيند. رضا شهيدي يکي از نجات يافتگان از کمپ تيپف، همراه احمد است. ما قرار است امروز يعني ۱۲ ماه مارس ساعت دو بعد از ظهر يک هيئت از مقامات دولت سويس را ملاقات کنيم و در مورد موقعيت پناهندگان در سويس و بويژه پناهندگان ايراني با آنها صحبت کنيم. اين سومين بار است که با اين هيئت ملاقات ميکنم. سه سال متوالي اينجا آمده ام و اين افراد را ديده ام. در شهر برن ملاقات انجام ميگيرد و ما بايد با ماشين حرکت کنيم. کمي زودتر به محل ميرسيم. من شنيده ام که امروز روزنامه سويسي از ما مطلب زده و به چند کيوسک ميرويم. روزنامه ها فروش رفته و من به شوخي ميگويم: از ما مطلب زده و روزنامه کمياب شده است.

در آنجا مهشيد و خانواده اش را مي بينيم که منتظر ما هستند و وقت ملاقات نزديک شده و ما منتظر دو نفر ديگر از اعضا هیئت خودمان هستيم . آنها نميرسند و ما داخل ساختمان ميشويم. سه نفر از مسئولين اداره پناهندگي ما را ملاقات ميکنند، يکي از اينها را سه سال است که ملاقات ميکنم و مي شناسم. آنها هیئت خودشان را معرفي ميکنند و منهم هیئت فدراسيون پناهندگي را. زبان جلسه آلماني است. من در مورد موقعيت پناهندگان ايراني حرف ميزنم و با حضور شهيدي در مورد کمپ تيپف و افراد آنها در سويس، در مورد موقعيت زنان و ضرورت پذيرش پناهندگي آنها حرف ميزنم و سپس احمد مام محمدي مفصل در مورد موقعيت پناهندگان صحبت میکند و در جزييات انتقادات خودش از دولت را مطرح ميکند. در وسط مذاکرات هستيم که مهدي و دوست ديگرمان ميرسند و خلاصه بحثها داغ است و سپس افراد حاضردر هیئت ما تک تک حرف ميزنند. مهشيد ميگويد در ايران روانشناسي خوانده و ۹ سال است که اينجا است و حق کار ندارد و با دو بچه مشکلات زيادي دارد.

اين نوع ملاقاتها معمولا منجر به اين ميشود که ما از طرف فدراسيون ليستي ميدهيم و خواهان رسيدگي به پرونده هاي معيني ميشويم. در پايان درخواست ميکنند که بعدا ليست بدهيم و تجربه اثبات کرده که بعد از اين ملاقاتها معمولا تعدادي پاسخ مثبت ميگيرد و همين هم مهم است.

بعد از ملاقات به ديدن دوستان سويسي ميرويم و آنجا قرار است که مييکاييل هم از آلمان برسد. روزنامه را مي بينم. تيتر بزرگ زده که حزب اس فا پ با کمونسيتها همکاري ميکند. نوشته که مينا احدي عضو دفتر سياسي حزب است و اينها کمونيستهايي هستند که در ايران فعال اند. تيتر زده که "مارکس حق داشت " و اينرا به عنوان نقل قولي از من درج کرده است. از رهبران حزب اس فا پ که حزب در قدرت و دست راستي است، پرسيده نظرشان در مورد اکس مسلم چيست و آنها گفته اند از اين حرکت صد در صد دفاع ميکنند و خبرنگار گفته ولي مينا احدي و حزبش ميخواهند در ايران انقلاب کنند و حکومت سوسياليستي برپا کنند و جواب شنیده که " يک دولت لايسيست و کمونيست در ايران بهتر از اين حکومت اسلامي فعلي است"! بعضي از دوستان ميگويند بايد به اين حزب دست راستي جواب بديم. من هم گفتم ما که ارتباطي با انها نداريم و جلو حرف و نظر ديگران را هم نميشود گرفت. ما بايد با سياستي راديکال و انساني ميدان انتقاد براي چپها و کمونيستهاي اين جامعه باز کنيم زيرا آنها ميترسند به راسيستي بودن متهم شوند. ما اين ترس را نداريم زيرا کسي نميتواند ما را با حزب دست راستي مقايسه کند. سياست ما آنقدر چپ و راديکال هست که جاي سو استفاده براي کسي نميگذارد. اگر آنها اعلام کرده اند از کار ما دفاع ميکنند ما جوابمان اين است شما در دولت و قدرت هستيد، قوانين راسيستي را کنار بگذاريد و مردم فراري از کشورهاي اسلامي را اينجا کمک کنيد. اين مطلب در چند روزنامه ديگر هم چاپ شد.

من و اشتفان و مييکاييل اشميت سالمون به خانه اشتفان ميرويم و قبل از آن در يک رستوران شام ميخوريم. روز ۱۳ مارس بايد چند سند را آماده کنيم.ا سنادي در مورد ممنوعيت حجاب، در مورد حق حضور دختران در شنا و در مورد شوراي حقوق بشر سازمان ملل و تن دادن اين نهاد به فشار دولتهاي اسلامي که انتقاد به مذهب اسلام را ممنوع اعلام ميکند و در مورد کمپين عليه مناره ساختن در سويس و محکوميت سياستهاي دست راستي و ضد خارجي در سويس و در مورد حق پناهندگي همه کسانيکه از اسلام دست کشيده اند.

با ماشين راهي هتل برن ميشويم تا در کنفرانس مطبوعاتي حاضر شويم. در يک هتل زيبا در مرکز شهر نهار ميخوريم و منتظر بقيه ميشويم. آرش و شهرام و يک عضو سوسياليست اکس مسلم از کشور ترکيه و بقيه ميرسند. سارا معاون آرش يک دختر زيبا و جوان است که قبل از جلسه ميخواهد با من حرف بزند. آرش با لباس شيک و کراواتي که تازه خريده کاملا عوض شده است. بهم لبخند ميزنيم و راهي محل جلسه ميشويم. خبرنگاران از راه ميرسند. در کنفرانس ابتدا ميکائيل حرف ميزند و سپس از من ميپرسد چرا اينجا اکس مسلم ايجاد ميکنيد و من مفصل جوانب موضوع را توضيح ميدهم و اينکه ما يک جبهه در مقابل اسلام سياسي، در مقابل عقب ماندگي و قوانين و سنتهاي ضد زن و ضد انسان ايجاد ميکنيم و اينکه از فتوا و تهديدات اينها نبايد ترسيد و رهبران اين جنبش اسلامي در ايران ريش و پشم اشان ريخته و... سپس آرش و سارا حرف ميزنند و اشتفان از سازمان آزاد انديشان و سوالات خبرنگاران حاضر در کنفرانس مطبوعاتي شروع ميشود.

دو بخش جوابها برايم جالب بود. يکي وقتي مييکائيل اشميت سالمون در مقابل سوال يک خبرنگار که از من پرسيد آيا عضو دفتر سياسي حزب کمونيست کارگري ايران هستيد و من گفتم بله و او سوال کرد اين چه حزبي است؟ مييکاييل گفت بذار من جواب بدهم. او گفت ما سازمان جردانو برونو يک بنياد مهم در آلمان هستيم . ما کمونيست نيستيم ولي با مينا احدي و اين جنبش همکاري ميکنيم. من اين حزب را مي شناسم، اگر شما هم ميخواهيد بشناسيد به سايتهاي اينها مراجعه کنيد . اينها عليه استالينيزم هستند، اينها به کمونيزم خاکستري ربطي ندارند اين حزب از انسانيت دفاع ميکند. ما با اينها همکاري ميکنيم... مييکائيل در سويس بسيار معروف و محبوب است و براي دو سخنراني و يک برنامه تلويزيوني به سويس آمده است.

بخش جالب ديگر حرفهاي سارا است. در ابتداي کنفرانس سارا ميگويد من چه بگويم ، کمي اضطراب دارم و اولين بار است که در يک جلسه علني ميخواهم سخنراني کنم. من به او ميگويم حرفهاي دلت را بزن، بعنوان يک زن که در ايران هيچ حقوقي نداشتي، درد دلت را بگو.

سارا که در پانل نشسته در بخشي از کنفرانس خودش دستش را بلند ميکند و حرف ميزند: من يک زنم، زني از ايران، زني که از آغاز به او گفته اند حق نداري، تو نميداني و تو نميتواني! من اين جريان را تازه شناخته ام. مينا احدي را چند روز قبل اولين بار هشت مارس در زوريخ از نزديک ديدم. سخنراني مينا در آنجا به من قوت قلب داد، ديدم که من تنها نيستم، من اين انتقادات و اعتراضات را هميشه داشتم ولي جرات نميکردم مطرح کنم. من در اينجا اعلام ميکنم که بايد از مذهب رويگردان شد. در طول کنفرانس مطبوعاتي رشد اين زن جوان و شيک پوش را مي بينم و برايم خيلي جالب است. کنفرانس با موفقيت تمام ميشود. دهها رسانه در مورد ما نوشته اند به زبان آلماني و فرانسوي و ايتاليايي. بحثها در سويس شروع شده و بقول آرش کار ما در آنجا شروع شده و اين بار مباحثات در مورد قتل ناموسي و ازدواج اجباري و مسجد و منبر نوع ديگري پيش خواهد رفت. ما اينرا تضمين ميکنيم که ديگر حجاب و مسجد و انتقاد به آن، به نفع دست راستي ها تمام نميشود. تا کنون که ما حضور فعال نداشتيم اجتماعأ پرچم چپ و سکولاريستي را متاسفانه کسي بلند نکرده است.

مردم سويس به هيجان آمده و در روزنامه ها بحثها بالا گرفته است. يک مورد از اينرا ميگويم و گزارش را تمام ميکنم. از رهبر اسلاميها در آنجا که يک ايراني به اسم افشار و يک فلسطيني به اسم مازيار هستند مي پرسند نظرتان راجع به اين سازمان اکس مسلم چيست؟ ايراني مرحمت فرموده و ميگويد از آزادي منفي مذهب استفاده کرده اند و مهم نيستند و مازير در پاسخ به اين سوال آيا اکس مسلم ها را خطري تهديد ميکند ميگويد "تا زماني که افکار عمومی را تحريک نکنند، خطري متوجه اينها نيست" و همين يک جمله باعث شده دهها نفر نامه نوشته و اعتراض کنند که تحريک افکار عمومي يعني چه؟ اينجا ايران و عربستان نيست که به هر بهانه اي حکم اعدام بدهيد، اين يک تهديد غير مستقيم است و ....

بهر حال اسلاميها به مخمصه افتاده اند و همين هم خوب است.

من شب ۱۳ مارس مهمان يک خانواده مهربان ايراني هستم و با غذاهاي خوشمزه ايراني، کمي خستگي سفر از تنم ميرود و صبح زود ۱۴ مارس راهي کلن ميشوم تا برنامه هاي ديگري از راه برسد و روزهاي مهم ديگري. شاد و پيروز باشيد.*



 

 

 


بازگشت به صفحه اصلی